چان چشمهاش رو ریز کرد:
_خیلی راحتتر از چیزی که فکر کنی.
سهون یکی از ابروهاش رو بالا داد:
_مطمئنم اون دیونهها به همین سادگی ولت نمیکنن.
با شنیدن این حرف، انی محکم دستش رو، روی میز زد و نگاهش رو بهش دوخت.
با این حرکت، سهون تازه به دختر نگاه کرد و دهنش برای چند ثانیه باز موند.
با چشمای پرسشی نگاهی به چانیول کرد و اونم در جواب فقط شونههاش رو بالا انداخت.
سهون گیج شده بود ولی وقتی بیخیالی چان رو دید، فهمید که فعلا نیازی نیست به موضوعی غیر از فرد رو به روش، اهمیتی بده.
_فقط چند روز شده.. چرا اینقدر لاغر شدی؟
و شروع کرد به بررسی دقیق چان.
چانیولم بدون واکنش خاصی، بهش اجازه میداد هرکاری میخواد بکنه.
شاهدخت با دیدن چانیولی که انگار هیچ گارد و حدودی نسبت به پسری که تازه اومده بود نداشت و برعکس این مدت که شناخته بودش، انگار فرد عزیزی رو دیده، فهمید فعلا خطری تهدیدشون نمیکنه. نگاهش رو به کاسهاش داد و چیزی نگفت.
ولی جیهو و وولیو کمی نگران شدند.
اونا بیشتر شاهدخت به امور اگاه بودند و این دیدار رو خوب نمیدونستن.
با این حال فعلا چارهای جز سکوت نداشتند.
سهون از بررسی کردن چان دست کشید و با اخم نگاهش کرد:
_نبضت ضعیفه، رنگت زرده، تب داری، لبهات بیرنگه و پر از زخمای ریز و درشتی. زخمات عفونت کرده نه؟
چان پشت صندلیش نشست:
_فقط یکم. جدی نیست که جدی بگیرم، با یهکم دارو حل میشه.
_چطور پیش اینا سر دراوردی؟ نه..نه سوالم رو ول کن. سره یه میز باهاشون نشستی؟ نکنه از بس نگرانتم، توهم زدم؟
چان نگاهی به انی کرد که بیاهمیت غذاش رو میخورد.
_به موقع برات تعریف میکنم.
سهون دست رو شونه چان گذاشت و سعی کرد بلندش کنه.
_بلند شو، باید به زخمات رسیدگی کنم.
_"لازم نیست. جیهو این کار رو انجام داده و میده"
انی همونطور که غذاش رو میخورد جوابش رو داده بود.
سهون اخمهاش رو توی هم کشید و خطاب به چان گفت:
_طبیب همراهشه؟ فکر نکنم کارش اونقدرم خوب باشه. بدن تو اینطور ضعیف نیست.
آنی سعی میکرد آروم بمونه.
اون پسر اصلا به وجود کسی جز چان اهمیت نمیداد و انگار فقط اون دو نفر توی غذاخوری بودند.
YOU ARE READING
رهـــا شـده
Historical Fictionmembers EXO genre: : Romance , Historical , Angst writer: Fall