_این فقط درخواست من نیست. این دستوره برادرم، امپراطور جیالون رن هست

5 3 0
                                    

آنی تازه از خواب بیدار شده بود. همین‌جوری که دستش رو به علت سردرد روی سرش گذاشته بود و فشار میداد، از اتاقش بیرون اومد.

جیهو توی ایوان مشغول چیشدن میز صبحانه بود. با دیدن شاهدخت احترام گذاشت و بدون حرفی مشغول کارش شد.

آنی لب‌هاش رو روی فشار داد و دست‌هاش رو پشت کمرش برد.

کاملا مشخص بود از دستش ناراحته.

مقابلش رفت و کمی یه سمتش خم شد:

_جیهو؟

محافظ ارشدش دست از کار کشید و بدون حرفی، حواسش رو بهش داد.

_از دستم ناراحتی؟

جیهو اخمی کرد و خیلی جدی گفت:

_نه، خیلی خوشحالم که کل روز بدون محافظ‌های نالایق‌ی مثل ما با کسی که در حال حاضر یه‌جور دشمن محسوب میشه به گردش رفتید و شب مست به خونه برگشتید. من بابت این انجام وظیفه‌ام حس افتخار میکنم.

شاهدخت سرش رو پایین انداخت. جیهو نزدیک‌ترین محافظش بود. میدونست که خیلی نگرانش کرده. ولی سعی کرد از عنوانش استفاده کنه.

_میدونم که زیر قولم زدم، ولی تو الان داری شاهدخت کشورت رو سرزنش میکنی.

جهیو احترام گذاشت و حالت نظامی به خودش گرفت:

_معذرت میخوام ولی بابت حرف‌هام پشیمون نیستم. میتونید من رو مجازات کنید.

_مجازاتت اینه که من رو ببخشی و ازم ناراحت نباشی. تنبیه‌ات از همین الان شروع میشه.

...

جونگین نگاهی به تابلوی غذاخوری کرد.

واردش شد و مستقیم سمت میزی که همیشه مینشست، رفت‌.

خیلی طول نکشید که کیونگسو با لبخند بهش نزدیک بشه:

_یه آشنایی میبینم که خیلی وقته بهم سر نزده.

با اینکه اون مقام رسمی نداشت ولی جونگین به احترامش از جا بلند شد. وقتی که کنار اون مرد بود، به صورت ناخوداگاه تحسینش میکرد و براش احترام زیادی قائل بود.

_حتی الان هم وقت کافی برای دیدنت ندارم و باید زود برم.

کیونگ روی صندلی کنارش نشست.

_پس بگو. بذار یکم از اوضاعت خبردار بشم. تو واقعا خیلی وقته بهم سر نزدی. قبلا با ملاحضه‌تر بودی.

_روزای شلوغی رو میگذرونم. برای نظارت مرزهای شرقی فرستاده شدم و بعد که به پایتخت احضار شدم..

کمی مکث کرد:

_یسری مشکلات دیگه.

از سکوت کیونگ معلوم بود منتظر توضیح بیشتره و جونیگن نمیتونست بیشتر از اون توضیح بده برای همین خودش رو کمی جمع و جور کرد و احترامی نمادین گذاشت:

رهـــا شـدهWhere stories live. Discover now