داشت به دوری کردنهای جونگده از قصر اشاره میکرد.
_شاید اون اوایل یکی دلایلش این بود. ولی الان، مطمئنم قصر برای من مناسب نیست.
بعد کمی مکث، ییشینگ گفت:
_ولی من مثل اون اوایل همیشه به بودنت نیاز دارم.
جونگده با این حرف ولیعهد به سمتش برگشت و دستش رو روی شونهاش گذاشت.
_برای تو،هرموقع که بخوای هستم.
...
شب شده بود. تصمیم گرفته شد بهجای مسافرخونه، یه خونه موقت اجاره کنند و برای غذا، به غذاخوری برن.
وولیو بلاخره یه جای مناسب برای موندن پیدا کرده بود و دنبالشون به تنها مسافرخونه روستا رفت.
بعد از احترام، پشت میز شام نشست:
_سه کوچه پایین تره اینجاست. سپردم تمیزش کنند، تا یک ساعت دیگه کاملا اماده میشه.
انی با خوشحالی سرش رو تکون داد و با اشتیاق بیشتری غذاش رو خورد.
حسابی خسته شده بود و فقط میخواست استراحت کنه. ولی حواسش گاهی به چانیولی که رنگش پریده بود و گاهی به ادمایی که اون پسر رو زیر نظر داشتند پرت میشد. ولی چان اهمیتی نداده بود و خب، خودشم قرار نبود اهمیتی بده.
...
_"عالیجناب، ظاهرا همه چیز خوب پیش رفته، اونا الان تو روستای پویانگ هستند."
امپراطور میون در جواب ندیمه چو سرش رو تکون داد:
_دستهای رو مسئول حفاظت از کاروانش کن. اینجوری هم خیالم از امنیت افرادش راحته، هم اگه نیاز شد گارد میتونه سریع خودشون رو برسونن.
_چرا مستقیم افرادی رو پیش شاهدخت نمیفرستید؟ اینجوری میتونن در صورت لزوم خیلی سریعتر وارد عمل بشن.
جونمیون سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد:
_انی باهوشه. اگه کسایی رو برای حفاظت ازش توی خود روستا بفرستم ممکنه متوجه بشه. نمیخوام فکر کنه زیر نظرش دارم. به تواناییهاش مطمئنم. این کار فقط برای اروم کردن دل خودمه.
از جاش بلند شد:
_به ارامگاه سلطنتی میریم.
ندیمه چو میخواست اعتراض کنه.
شب از نیمه گذشته بود ولی سرورش تا الان به خاطر انتظار این گزارشها نخوابیده بود.
ولی وقتی قدمهای مصمم اون رو دید، ساکت شد.
…
میون دستور داد نگهبانها از اون مکان دور بشن.
حالا فقط خودش بود و یادبود عزیزانش.
YOU ARE READING
رهـــا شـده
Historical Fictionmembers EXO genre: : Romance , Historical , Angst writer: Fall