«فلش بک»
_"چیکار میخوای بکنی؟ میدونی اگه کوچکترین ردی بجا بذاری خودت رو نابود میکنی که هیچ، چه اتفاقاتی می افته؟ به عواقبش فکر کردی ؟؟؟"
وزیر سیمان جملههای اخرش رو با فریاد میگفت.
سینینگ هم عصبی داد زد:
_میگید چیکار کنم پدر؟ نابود شدن همه چیز رو با چشمام ببینم؟ اصلا شما چطور میتونید تحمل کنید با دخترتون اینجوری رفتار بشه؟
وزیر مان چشمهاش رو بست.
خودشم از این وضعیت کلافه بود. باتموم قدرت و نفوذی که داشت ازدواج دخترش با پادشاه رو ترتیب نداده بود که الان اینقدر ساده کنار زده بشه.
اگه دخترش اینقدر که ادعا داشت، عرضه داشت و امپراطور رو عاشق خودش کرده بود...لعنت.
حق با دخترش بود. شاید دیگه بیشتر از این نباید منتظر فرصت مناسب باشه. باید خودشون فرصت مناسب رومیساختن و قدرت رو دست میگرفتن.
کنار زدن هوان میتونست اولین قدم باشه.
تا وقتی که اون زن بود، حمایت چین هم بود.
با دشمنی انداختن بین دو کشور شروع بدی نمیشد. ماهی گرفتن از آب گلالود راحتر بود.
فکرش رو بلند به دخترش گفت:
_باید اول نیهوان رو بکشیم.
سینینگ کمی به این تصمیم فکر کرد و دستش رو روی میز زد:
گشنیز.
سیمان نگاهش میکرد و منتظر بود ادامه بده!!
_شنیدم به گشنیز حساسیت داره. حتی یهبار یه ندیمه که فقط به عنوان تزئین از گشنیز استفاده کرده بود توبیخ شد. حتما مشکلش باید جدی باشه نه؟ حتما جدیه.
_نه. استفاده از نقطه ضعفش فقط احتمال لو رفتن رو زیاد میکنه. نباید پای چیزهای اضافی رو وسط بکشیم.
سینینگ با قراری گفت:
_پدر. میخوام درد بکشه. اون کم بهم صدمه نزده. میخوام از هرچیزی که میتونم بهش درد بدم استفاده کنم. من به این مطمئن نیستم ولی بیاین شانسمون رو امتحان کنیم. هوم؟ لطفا پدر..
_راجبش تحقیق میکنم. ولی کافی نیست، ممکنه حساسیتش جدی نباشه و فقط یه دردسر اضافی درست کنه ولی اگه این ضعفش به دردبخور بود ازش استفاده میکنیم.
بعد کمی مکث ادامه داد:
_منتظر سمی که میفرستم باش. اون سم هیچ بو و مزه خاصی نمیده. فقط باید روی عملی کردن نقشه تمرکز کنیم.
_پدر احتمالا یه ضیافت در راه باشه. اون باید ملکه جدید رو به دربار معرفی کنه.
_نگران نباش. همه چیز رو تا اونموقع آماده میکنم.
YOU ARE READING
رهـــا شـده
Historical Fictionmembers EXO genre: : Romance , Historical , Angst writer: Fall