بویه خوشمزه ای تمام عمارت رو گرفته بود چهار میز طویل سالن پر شده بود از انواع نون هایه تست تازه پخته شده و انواع خوراکی هایه متنوع تمام این ولخرجی ها از سرپرست مسن عمارت به دور بود و همین باعث تعجب ساکنین جوان شده بود، همه سر میز ها نشسته بودن و مننتظر توضیح یا حداقل نُتخی از طرف سپرست مبنی بر علت این ولخرجی ها بودن کم کم سکوت جاشو به پچ پچ هایه اروم داد که گاهی همراه خنده اروم میشد ( امروز جشن داشتیم؟
حتما اللهی ماه جوفت مقدر شدشو نشونش داده ، این گرگ پیر جوفت مقدر شده ؟اگر جوفتی داشته هم تا الان مرده نگاهش کن حتما صد و رد کرده ، اونقدرام پیر نیست ، هست عکسایه قدیمی رو ببین از قبل مام همینقدر پیر بوده، یه حسی بهمم میگه همشون سمی هستن میخواد از شرمون خلاص شه ، این همه از جمعیتمون مینالید الان میخواد کارمونو تموم کنه و...) .
توله هاش معمولا انقدر حراف نبودن و این بی نظمی رو مخش بود دستشو اروم بلند کرد و منتظر موند توله هاش ساکت بشن و با لبخند نسبتا شیرینی شروع به صحبت کرد لبخندی که هرگز از سرپرست دیده نشده بودو همین مهر تاییدی برایه نظریه سمی بودن غذا ها داد .
همونطور که میبینید امروز مناسبت خاصی درپیش داریم مناسبتی که مستقیما به شما برمیگرده همونطور که میدونید ما یکی از مناطق مرفح و اعیان نشینه و طی سال ها برترین امگاها از همین منطقه و این عمارت بیرون امدن، سکوتی کرد و به چشم هایه توله هاش نگاه کرد این اطلاعتی نبود که بهشون نداده باشه ولی از هر توله هاش میخوند که این حرفا براشون جدید هستن ، تا الان شما از طرف اللهی ماه مورد لطف و رحمت بودین که به اینجا منتقل شدید و اخر این هفته اللهی ماه به شما اخرین هدیه و لطفشو نشون میده ، تا دوهفته دیگه تمام شما از نژاد و ظاهر گرگتون مطلع میشید ، برقی تو چشم توله هاش نشست با دیدن هیجان و شوقشون لبخند بزرگ تری زدو ادامه داد ، تا اینجا باعث افتخارم بود که از شما نگهه داری کردم ولی از اینجا به بعد از عهده من خارجه زمانی که گرگتون بیرون بیاد قطعا به مراقبت و اموزش هایه دیگه ای نیاز دارید برایه همین هم تا سه روز دیگه به نوبت به پایگاه اصلی پک منتقل میشید اونجا تا زمانی که گرگتون خودشو نشون بده میمونید و بعد از ظاهر شدنش به عمارت هایه دیگه برایه اموزش فرستاده میشید، علت این سرور و شادی هم همینه از الان تا سه روز اینده به چشن میپردازیم. سوالی هست؟
میشه ظرفارو نشوریم ؟ روبه توله چشم ابی کرد و گفت من از سوال حرف زدم نه معجزه .
خنده توله ها بلند شد ، متاسفانه تو این سه روز امکانش نیست که از وظایفتون شونه خالی کنید ولی میتونید از غذا ها و عقب افتادن زمان خاموشی لذت ببرید. بعد از اتمام حرفش نشست و علام کرد که میتونند صبحانه بخورند.
زیر چشمی نگاهیی به دختر کنار دستیش کرد و اروم گفت دیدی اینجوری دیگه مشکلی با این قضیه ندارن برعکس خوشحالم هستن . دختر سرشو پایین انداخت و خودشو با برشتوکش مشغول کرد و زمزمه وار گفت : ولی شما بهشون همه چیزو نگفتین!

YOU ARE READING
raman
Werewolfیه پیشگویی قبل از اینکه همه چی و همه کس به وجود بیان ، یه هشدار قبل از اینکه خطر افریده بشه یه نور امید قبل از اینکه نا امیدی به وجود بیاد کسی نمیدونه اونو کی نوشته یا اصلا از کی اونجا بوده فقط میدونیم که اون اغاز کننده همه چیز ماست اغاز کننده دو...