پارت هفتم

9 2 0
                                    

سرپرست سمت جعبه ها رفت و گفت بیاید کمک کنید هوا سرده الان سرما میخورن ، رامن همراه سرپرست یکی از صندوق هارو بالا برد اتر و اسراشه یکی دیگه و وایو و سرپرست جوان یکی دیگه
●وقتی رو تخت گذاشتینشون رو شونو پتو بکشید وگرنه تا خورشید نزده  میمیرن!
رامن اخرین توله رو هم داخله تخت گذاشت،تخت ها  به نظر  رامن و خواهر برادرهاش کوچیک و کوتاه بودن ولی الان ....توله خوابیده داخله تخت مثله یه غبار بود ه رویه پتویه سفید افتاده .
●شما از اینا هم کوچیکتر بودین
سرپرست اروم سمت توله خواب رفت و دستشو به خز هایه سفید و مشکی توله کشید و ادامه داد
●وقتی شمارو اوردن انقدر ضعیف بودین که هیچ انتظار نداشتم بمونید مخصوصا تو همون روز اول سرما خوردی تو تب میسوختی و همش  زوزه میکشیدی.
سرپرست دست رامن رو جایگزین دست خودش کرد و پشت کمر توله خوابیده گذاشت و نوازش وار تکونش داد رامن نگاهشو به توله زیر دستش انداخت که اروم کش میومدو ول میخورد.
● جالبه نه ؟شکمش و خز هاش ماله یه گرگ و صورت و دست پاش انسان پوزه کوچولوشو میبینی الان نشونه های از گرگش هست ولی تا هفته ایننده گرگش شروع به محو شدن میکنه انگار که هیچ وقت وجود نداشته و یهو تو ۱۸ سالگی خودشو نشون میده از این توله رنجور میشه یه گرگ با خز هاسه قهوه ای یا کرم شایدم هردو .
×از کجا فهمیدن که امگاس؟ جنسیت ثانویه تا ۱۸ سالگی مشخص نمیشه از کجا فهمیدن؟
●ازمایش وقتیوبه دنیا میان ازشون خون میگرن ۳۰درصد احتمال میده که چه جنسیتی دارن ، قاطی توله ها امگا یاالفا بتا هم فرستاده میشه چون اوناهم بدو تولد گرگ دارن ولی خیلی کم پیش میاد قاطی امگا ها الفا فرستاده بشه یا برعکسش . چرا یهو برات مهم شد؟
×الان که اوردنشون تو جعبه بودن مثله یه مشت توله گربه گذاشته بودنشون کنار هم تو این سرما بدون پتو و هیچ چیزی ..... فقط برایه اینکه میدونستن قاطیشون الفا نیست اگه همینا الفا بودن قطعا وضعشون فرق داشت .
سرپرست لحظه ای سکوت درواقعه خودش هیچ وقت به این نکته دقت نداشت ، حق با تولش بود بارها دیده بود که توله هایه الفا رو داخله پتو وسبد هایه جدا از هم گذاشته ولی حالا باید چی میگفت؟ حرف تولش رو تایید میکرد و بهش میفهموند که ارزش توله گربه های که مثال زده بود از ارزش امگا ها بیشترا و  دونه نفرت از الفاهارو توووجودش میکاشت؟ نه قطعا نه قبلا  دیده بود چه بلای سر همچین امگاهای میاد ، چند لحظه فکر کردو گفت : ارزش الفا به خاطر قدرت بدنی و اینکه ارتش رو تشکیل میدن و ظیفه محافظت رو دارن از ما بالا تره ولی من دیدم که اونارو هم مثل توله هایه ما تو جعبه تحویل میدن این به خاطر حماقتشونه الفا ها بویی از لطافت و نگهداری درست از توله ها نبردن برایه همینکه ماهستیم حتی تو عمارت هایه الفا ها هم سرپرست ها امگا هستن شاید اونا جنگاور هایع خوبی باشن ولی ما مایه حیات اونا هستیم نسل از طریق امگا ها منتقل میشه پس اگر قرار باشه به کسی امکانات بیشتر بدن قطعا برای امگا هاس .
مخلوط دروغ و حقیقت با یکم عصاره  اغراق شیک لذیذی بود که توله نوجوان به راحتی پذیرفته بودش .
×ممنونم سرپرست، میشه دیگه برم بخوابم واقعا خستم
●البته به خواهرو برادراتم بگو برن بخوان قبل از اینکه دوبارا به جون هم بیوفتن .
رامن با خنده چشمی گفت و به راه افتاد چند لحظه بعد صدایه بگو مگو توله ها باهم میومد که به سمت اتاقاشون میرفتن .
دل مشغولی  که به سرپرست مسن  وارد شده بود و تمام شب بیدار نگهش داشته بود درباره گفتوگوی کوتاهش با رامن بود اون الان تونسته بود پسر رو اروم کنه ولی فردا ...وقتی به پایگاه فرستاده میشد و با واقعیت روبه رو میشد....تاریخ دوباره داشت تکرار میشد؟ باید چیکار میکرد رامن بچه ساکت و سربه راهی بود ولی...... اگر دستخوش تغیرات داخله پایگاه میشد چی ؟ ممکن بود دوباره یکی از عزیزانشو از دست بده؟
باتمام این افکار شب رو به صبح رساند ولی جوابی پیدا نکرد حداقل کار یه هشدار بود یه تیر تو تاریکی بعدش دست به دامان الهی ماه میشد که تولشو هدایت کنه ......
●الهی ماه لطفا نزار دوباره کسی رو از دست بدم خواهش میکنم...

ramanTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang