و گفت امیدوارم زیادی دیر نکرده باشم :من سورنا هستم ،بتا هستم و سرگروهتون ، تمام مسئولیت هاتون از الان بامنه هرکاری که میکنید از تشویق تا تنبیهه ، اگه زخمی بشید یا هر اتفاقی براتون بیوفته من باید گزارششو بدم و البته که هرچی هن بشه میتونید به من بگید، من دوستونم هستم .
وقتی حرفش تموم شد با همون لبخند به بقیه نگاه کردو ادامه داد:خودتونو معرفی نمیکنید؟
متین اولین نفری بود که خودشو معرفی کرد:من متینم تو عمارت امگا بودن و فکر میکنم که امگا هستم.
بعدی ارتان بود:ارتان هستم و تا الان تو عمارت الفاها بودم و فکر میکنم الفا هستم.
اریاز : اسراشه هستم و تو عمارت امگاها بودم و فکر میکنم امگا هستم و... باقی هم خودشونو به ترتیب معرفی کردن .
سورنا : از اشناییتون خوشبختم ، به مرور باهم بیشتر اشنا میشیم ولی قبلش باید یه چیزی بگم،تمام سیستم این پایگاه بر پایه لیاقته رفتار خوب و تلاشتون مشخص میکنا که کجا بشینید چی بخورید حتی کجا بخوابید ، نمیخوان پز بدم ولی خوب من جزو ده نفر برتر این پایگاهم و همونطور که میبیند بهترین چیزارو هم سر این میز داریم، متاسفانه یا خوشبختانه رفتار شما از این به بعد رو اعتابر و لیاقتمن هم تاثیر داره پس لطفا کاری نکیند که اعتبارم خراب بشه،چون بعدش دیگه تضمین نیمکنم که رفتارم باهات ن خوب باشه .
اسراشه مبهوت گفت:الان مارو تهدید کردی؟
سورنا با لبخند و لحت ارومی گفت : من فقط هشدار دادم برداشتش با خودتونه ، حالا اگه میبخشید باید برم سر کلاسم، اتاقمون طبقه سی و یکم شماره پانصدو نودهه رمز در هم شماره اتاقه شب میبینمتون. و بعدش پاشدو رفت
اتر کلمه رومخ رو زمزمه کرد و باقی باهاش موافقت کردن .
بعد از غذا تصمیم گرفتن پایگاه رو بگردن ، پایگاه بزرگ بود دقیقا شبیه لونه زنبود هر راه پله سر از قسمتی درمیاورد که کاملا بی ربط به هم بود ، تویه گشت و گذارشون دست از پشت رامن رو در اغوش گرفت و محکم فشرد ، بعدش صدایه اشناییه ساموئل به گوشش خورد ، رامن بچه ها چطورید دلتنگتون بودم ، هر چهار نفر محکم همو دراغوش فشردن و رفع دلتنگی کردن ، ساموئل جاجایه پایگاه رو نشون داد و بهشون هر قسمت رو توضیح میداد.
اسراشه: تو فقط یه روز از ما زود تر امدی چجوری انقدر میدونی اخه .
ساموئل: سرگروهمهمون اکل اینجارو بهمون نشون داد گفت خوشش نمیاد که زیر گروهاش هعی اینور اونور بچرخن و گیج بزنن
اتر: جدی چرا سرگروه داریم؟
ساموئل: چونکه سرگروها بتان و همشون دارن پزشکی میخونن و خوب اگه مشکلی میدا کنیم سریع به دادمون میرسن ، صرفا جنبا مراقبتی دارن .
اتر: مزخرفن
ساموئل : موافقم ولی خب چاره ای نیست اینجا موقت هستیم مجبوریم بسوزیم و بسازیم ، اها اینجارو ببینید اینجا باغ گله ، بهشخصه همش اینجام
هر ده نفر به باغ نگاه کردن سرسبز و زیبا بود، گل های سرخ و ابی کنار هم به زیبا ترین شکل ممکن رشت کرده بودن و منظره بی نظیری رو رقم زده بودن . وقتی واردش شدن ارتان ، امیر، متین ، به بهانه اینکه اونا با براورشون تنها باشن ازشون دور شدن به یک سمت باغ رفت و زیر درخت سیب ولو شدن.
ساموئل و برادر هاشم کنار هم روبه گل ها نشستن و درسکدت از منظره لذت بردن ، البته خوشیشون زیاد دام نداشت چون یه الفا تقریبا گنده بهشون نزدیک شد و گفت : شما نخاله ها اینجا چیکار میکنید این طبقه برایه الفاهاس ،برگردید تو طبقه خودتون .
ساموئل: استفاده از استراحتگاه ها برایه همه مجازه کودن
الفا پلک پائینشو ریز کردو با یه حرکت ساموئل رو به خودش چسبوندو گفت :پس استفاده از توام برام مجاز باشه بالاخره امگاها استراحتگاه الفاهان نه؟
ساموئل لگدی به الفا زد ولی خوب قدرت لگدش نسبت به جثه الفا جوری بود که انگار پشه بهش ضربه زده ،الفا خندید و ساموئل رو بیشتر به خودش فشرد: فقط داری بیشتر تحریکم میکنی ،بعدشم مگه خودت نگفتی استراحتگاه برایه همس خوب الان مشکلت چیه ؟ یه اتراحت کوچولو میکنم زود میرم ،
همون لحظه بود که رامن هم به الفا حمله ورد شدو پشت بندش اتر و اسراشه که هرگدکم توسط رفیق هایه الفا گیر افتادن .
اوضاعشون داغون بود.....الفا ها هرکردوم رو مثل گونی سیب زمینی زیر بغل زده بودن و سمت اتاق هاشون میبردن ، هرچقدر داد زدن ،فحش دادن یا با لگد به الفا ها ضربه زده بودن ، نه کسی کمک میکرد نه الفا ها بیخیال میشدن حتی وقتی از جلویه سرباز ها هم رد شدن کسی ریکشنی نشون نداده بود.....
وقتی به اتاق الفا ها رسیدن روبه تخت پرتشون هر چهارتاشون به سرعت پاشدن و رامن با دادو بیداد سمتشون حمله ور شد و مشت محکمی به یگیشون زد و اتفاقا تاثیر گذار هم بود داد الفا بلند شدو شکمش رو گرفت، ولی بکی دیگه از الفا ها بامشت تو صورتش زدو باعث شد رامن پخش زمین بشه، سه امگا سمتش امدن و بلندش کردن ، ولی یکی یکی توسط الفا ها از هم جدا شدن .
![](https://img.wattpad.com/cover/360375054-288-k145231.jpg)
ESTÁS LEYENDO
raman
Hombres Loboیه پیشگویی قبل از اینکه همه چی و همه کس به وجود بیان ، یه هشدار قبل از اینکه خطر افریده بشه یه نور امید قبل از اینکه نا امیدی به وجود بیاد کسی نمیدونه اونو کی نوشته یا اصلا از کی اونجا بوده فقط میدونیم که اون اغاز کننده همه چیز ماست اغاز کننده دو...