و بعد چند ضربه رو شونه اسراشه گذاشت و گفت : گفتی اسمت چیه؟
اسراشه با صدای محکمی گفت : اسراشه
فرمانده نگاه قدی بهش انداخت و گفت : اسراشه از حالا تو سرجوخه این جنازه هایی هرکاری با اینا داشتم با تو هماهنگ میکنم ، الانم با جارو خاک انداز جمعشون کن که باید راه بیوفتیم .
و بعد پشتشو کردو راه افتادو داددزد که همه اماده رفتن شن.
اسراشه اراوم روبه وایو کردو گفت:انگاری خوب به چشمش امدم . و بعد سمت بقیه رفت تا کمکشون کنه که بلند شن ، موقع برگشت هم کنار فرمانده به راه افتاد و بیستر مسیر رو باهاش حرف زد، که این کارش از دید رفیقاش دور نمونده بودو تمام راه برگشت رو درباره سست عنصر بودنش حرف میزدن و بهش فحش میدادن .
وقتی به پایگاه رسیدن درجا به سمت سالن ناهار خوری هدایت شدن،اگر گشنه نبودن شاید نیتونستن از بزرگی سالن سقف بلندو شیشه ایش و ستون هایه منبت کاری شدشش و پنجره هایه بزرگش که رویه بعضی هاش باشیشه های رنگی نخشی بسته شده بود به وجد بیان و ساعت ها محوشونوبشن، فقط اگه گشنه نبود که متاسفانه بودن و تنها چیزی که میدیدن غذاهایه متنوعی بود که رویه میزها چیده شده بودن ، به سرعت سمت یکی از میز ها که به نظرشو از بقیه غذاهایه بیتشری داشت رفتن و تاخواستن به غذا ها دست بزنن که پسری از پشت اروم صداشون کرد :شما تازه واردید؟
توله ها اروم گفتن : بله
پسر با لبخند گرمی گفت : مشخصه ، خوب این میز برا شما نیست ، باید برید اونور گروه بندی بشید و طبق گروهتون رویه میز مخصوص گروهتون بشنید.
همه سریع از جا بلند شدن و معذرت خواهی کردن و به سمتی که بهش اشاره شده بود رفتن ، باقی بچه های تازه وارد هم اونجا بودن ، متین از بین جمعیت سمتشون امدو گفت میدونید باید چیکار کنیم؟
همه سری به نشانه نه تکون دادن و به اطراف خیره شدن ، سالن این قسمت خالی از هرچیزی بود نه صندلی داشت نه میز فقط یه تلوزیون گنده که از سقف اویزون بود و یه دستگاه کوچیک نقره ای رویه دیوار سمت چپشون نصب بود ، چند دقیقه منتظر بودن که خانمومی جوان با روپوش نقره ای و طوسی بلندی سمتشون امد و با لبخندی ،درست شبیه لبخند پسری که بهشون گفته بود میز رو اشتباه رفتن، داشت سمتشون امد و اروم گفت : خوش امدیدن لطفا همه تویا خط وایسد و به نوبت رویه این دستگاه کارت هاتونو بکشید و شماره هاتونو بگیرید بعدش سمت میزی که شمارتونو داره برید اونجا میتویند سرگروهتونو ملاقات کنید ، باقیشو اونجا بهتون توضیح میدن .
همه گیج و منگ از توضیحات اون خانوم خطی تشکیل دادن و به نوبت کارت کشیدن ، شماره رامن ۱۰ بود اون یه گوشه وایساده بود و با نگرانی به دوستاش که هنوز تو سف بودن نگاه میکرد ، دلدل میزد که شمارش باهاشون یکی باشه و وقتی دید که اسراشه و وایو شمارشونو گرفتن به سرعت سمتش رفت و گفت : شمارتون چنده؟
اسراشه : ۱۰
وایو:۱۳
از یه جهت خیالش راحت شده که حداقل تنها نیست ولی باز هم ناراحت شد که وایو باهاش تویه گروه نیست اون با وایو بیشتر وابسته بود تا بقیه و البته که وایو هم همینطور .
اتر اروم نزدیکشون شدو گفت : بگید که شمام شمارتون دهه
اسراشه: منو رامن دهیم وایو سیزدهه
اتر : وای نههه
وایو:اشکالی نداره بابا بالاخره از دیدن ریختتون واسه چند ساعت خلاصم .
رامن: مطمعن باش یه راهی پیدا میکنیم که اون چندساعت رو به ما فکر کنی
وایو:مطعن باش که همیچن اتفاقی نمیوفته،امیدوارن هم گروهییام بهتر از شما باشن
اسراشه: ما چمونه مگه؟
وایو: هیچی فقط به جا مغز تو کلتون تار عنکبوته
اسراشه: توکله ما تار عنکبوته تو کله تو خود عنکبوتی که مغز مارو خورده .
اتر:بیخیال من گشنمه
همه سمت سالن ناهار خوری رفتن وایو همون اول از اونا جدا شدو سمت میزی رفت که تشکیل شده از ۹ عضو نسبتا پرسروصدا بود ،اسراشه اروم گفت: طفلکی ها با زهاک ماردوش تویه گروهن قراره تمام انرژیشونو بمکه !.
وقتی سر میز خودشون رسیدن متین و الفایی به نام آرتان رو دیدن که داشتن باهم سر گوشتی که تو خوراک استفاده شده بود صحبت میکردن .
متین: بابا این گوشت گوشته مرغه مزشو ببین بافتشو ببین
آرتان : دقیقا بافتشو بیین سفته و صورتی این خروسه .
کنار اون دو سه پسر دیگه هم بودن که بدون هیچ حرفی فقط گوش میدادن و از خوراکشون لذت میبردن یکی از اونها به نام اریاز گفت این خوراکو با گوشت اهو درست میکنن تو عمارت زیاد درست میکردیم .
پسری به نام امیر که کنارش نشسته بود گفت: خوب زود تر میگفتی که اینجوری مغزمونو نخورن بابا.
اریاز: فکر نمیکردم انقدر جدی شه براشون.
امیر : حتما که نباید بمرسن سری بعد بدون اینکه کسی چیزی بپرسه بگو .
اریاز سری به نشانه باشه تکون دادو شروع به خوردن خوراک کرد.
تقریبا غذا خوردنشون تموم شده بود که فرد دیگه ای به میزشون پیوست ، پسر تقریبا بلندی با روموش طوسی و نقره ای بلند و موهایی که عقب داده بود و لبخندی،شبیه همون خانوم داخله سرسرا و همون پسر قبلی بود، بر لب داشت سر میزشون نشست .
ESTÁS LEYENDO
raman
Hombres Loboیه پیشگویی قبل از اینکه همه چی و همه کس به وجود بیان ، یه هشدار قبل از اینکه خطر افریده بشه یه نور امید قبل از اینکه نا امیدی به وجود بیاد کسی نمیدونه اونو کی نوشته یا اصلا از کی اونجا بوده فقط میدونیم که اون اغاز کننده همه چیز ماست اغاز کننده دو...