تقریبا نزدیکای ناهار بود که اسراشه کارش با بچه ها تموم شدو همه به سمت سالن غذاخوری رفتن ، توی راه رامن تمام ماجرای دیشب و نقشش رو برای اتر و وایو تعریف کرد.
اتر:احمقانس،D003 میتونه هرچیزی باشه یه منطقه؟ یه راهرو؟ یه وسیله؟ هرچی هست انقدر ارزش داره که سیع کردن به خاطرش بکشنت بعد تو میخوای بری دنبالش؟
اسراشه:منم دقیقا همینو گفتم،ولی گوشش بدهکار نیست
وایو:منم باهاشون موافقم،رامن ما تویه فیلم یا داستان فانتزی نیستیم که این یه جور ماجراجوی خفن برامون حساب شه،اگه گیر بیوفتیم چی؟ بهش فکر کردی؟
رامن:من میدونم که تو فیلم یا داستان نیستیم اینم میدونم که اگه گیر بیوفتیم احتمالا میکشنمون،ولی واقعا میخوام از ماجرا سردربیارم،به علاوه من نگفتم شمام بامن دنبالش بگردین.
اسراشه چشم هاشو بست و با دست شقیقه هاشو فشار داد،از موقعی که چشم باز کرده بود سردرد شدیدی گریبانش رو گرفته بود و این حس روبهش میداد که مغزش درحال له شدنه.
اسراشه:از وقتی یادمه هرجهنمی رفتی باهات بودیم رامن، تو این یکی هم هستیم فقط میخوایم یکم با واقعیت روبروت کنیم.
اترو وایو هم به نشانه تایید سر تکون دادن،رامن حس دلگرمی کرد،با اینکه خودش گفته بود که نمیخوادهمراهش باشن ولی ته دلش به الهی ماه التماس میکرد که اونا ردش کنن.
زمانی که وارد سالن اصلی پایگاه شدن ساموئل رو دیدن که به دو سمتشون امد، صورتش رنگ پریده بود و لپاش گل انداخته .
ساموئل: بچه ها با ورتون نمیشه چی شده،اون دوتای که باهم دعوا کردنو یادتونه؟الان الحان بهم گفت که پسره مرده دختره رو هم قراره اعدام کنن.
ساموئل ادامه داد:عجیبه نه؟ همه تعجب کردن،گرگ های تازه پدیدار شده رام نشدن واسه همین هرسال از این ماجرا ها دارن ولی این اولین باره که میخوان یکی رو بخاطرش اعدام کنن.
اسراشه دهن باز کرد تاچیزی بگه ولی با پخش شدن اسمش توسط بلندگو ها متعجب به بهشون نگاه کرد.
:سرجوخه های یگان ۱۸و ۲۵ اسراشه والفا ارتمیس هرچه سریعتر خودشونو به فرماندهی کل برسونن.
مردمک چشمای اسراشه تا اخرین حد باز شد و رنگش از قبل هم پریده تر شد، با صدای لرزونی گفت
:فرماندهی کل کجاس؟
ساموئل: برو سوار اسانسور ۶ شو اونجا یه سرباز نشسته ازش بپرس .
اسراشه با قدمای لرزون به سمت اسانسور رفت و از دیدشون خارج شد ، حال رامن ،اترو وایواز خود اسراشه بدتر بود ولی وقتی ساموئل بهشون گفت که احتمالا برای دعوای امروز صداش زدن تا ازش توضیح بگیرن تاحدودی اروم شدن.
ساموئل:مطمعنم تا یه ربع دیگه ولش میکن، راستی من گشنمه کجا بریم برا ناهار؟
اتر:تنها جای که بهمون غذا میدن سالن غذا خوریه.
ساموئل و وایو با دهن باز به اون دوتا نگاه کردن،وایو با فریاد گفت
: دارید جدی میگید؟چجوری اونجارو تحمل میکنید غذاش مسمومه، فقط اونای که رتبه بالای دارن اونجا غذای خوب گیرشون میاد.
رامن: ماخودمون جزو همون رتبه دارایم، سرگروهمون جزو ده بتای رده بالای این پایگاهه.
ساموئل وایو فکشون هم تراز زمین شد و با همون قیافه به برادراشون خیره شدنساموئل:دارید میگید سورنا همون بتای که اون روز نجاتمون داد...اون سرگروهتونه؟
اتر:اره ولی چیز خاصی نی طرف خیلی از خود مچکره.
رامن: اگه شما تو سالن غذا نمیخورید کجا میرید پس؟
وایو: میریم طبقه شیشم اونجا یه مغازس که کلی ساندویچ و غذاهای اماده داره،همونجای که روز اول ساموئل نشونمون داد .
این بار نوبت رامن و اتر بود که تعجب کنن
اتر:من از روز اول فقط اون الفاهارو یادمه، به علاوه شما پول از کجا اوردین واسه خرید ؟
وایو دیگه مغزش رسما منفجر شد:پول از کجا میاریم؟ پایگاه بهمون میده ما اینجا رسما سرباز حساب میشیم،البته رده پایین ولی بازم سربازیم هر هفته حدود ۱۰۰ سکه بهمون میدن.
اتر:جدی؟ از کجا چرا ما تاحالا نگرفتیم؟
ساموئل:از جای نمیگیرید،پولو به سرگروها میدن اون باید بهتون بده.
اتر: اون دلقک هیچی بهمون نداده حتی دربارش چیزی نگفته.
ساموئل و وایو چند لحظه درگوش هم پچ پچ کردنو روبه اون دوتا گفتن
:شاید به رده بالاها نمیدن،اشکال نداره با ما بیاید انقدری پول داریم که بتونیم برا شما هم چیزی بخریم.
زمانی که به طبقه شیشم رسیدن رامن و اتر تازه یادشون امد که اینجا رو روز اول دیدن ولی به خاطر اینکه نزدیکای خاموشی بود مغازه هاشون بسته بودن.
اونجا همه چی بود از اسلحه تا گل حتی یه مغازه خیلی کوچیک که میتونستی ازش فیلم کرایه کنی.
هرچهارتاشون روی صندلی های رستوران نشستن و شروع به حرف زدن کردن،اتر و ساموئل یاد خاطرات عمارت افتاده بودن زمانی که سرپرست تو زیر زمین تاریک دوروز حبشون کرده بود و تمام اون دوروز همو بغل کرده بودن، حتی وقتی یکیشون دستشویش میگرفت بدون جدای از هم کورمال کورمال دنباله دستشویی میگشتن و کارشونو انجام میدادن.
(ادامه پارت بعد)
YOU ARE READING
raman
Werewolfیه پیشگویی قبل از اینکه همه چی و همه کس به وجود بیان ، یه هشدار قبل از اینکه خطر افریده بشه یه نور امید قبل از اینکه نا امیدی به وجود بیاد کسی نمیدونه اونو کی نوشته یا اصلا از کی اونجا بوده فقط میدونیم که اون اغاز کننده همه چیز ماست اغاز کننده دو...