▪︎ نشان باکرگی•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
آلفا ، یک دستش را جلو برد و روی گونه ی سرخ شده ی امگا قرار داد : جوری انجامش میدم که امشب به یاد موندنی ترین شب زندگیت بشه...
و با تک خنده ای ادامه داد : و ازش لذت ببری
جیمین با چشمانی درشت شده نگاه از صورت خندان و خمار مرد گرفت و گفت : لطفا اینطوری نگین!
جونگ کوک که از خجالتی بودن پسر خوشش آمده بود ، دستش را نوازشگونه از روی صورتش به سمت پایین حرکت داد.... در همان حین دستان جیمین را که به لباسش سفت چسبیده بودند ، جدا کرد و دو طرف سرش روی تخت قرار داد.... سرش را جلو برد و کنار گوش پسرک با صدایی دو رگه شده ، زمزمه کرد : فقط خودتو بسپر به من
جیمین بخاطر برخورد نفسهای گرم مرد به گوشش ، کمی شانه اش را بالا آورد و سرش را عقب برد.... جونگ کوک با نگاه گرفتن از صورت خجالت زده ی پسر ، به آرامی لبه ی لباسش را گرفت و پایین کشید.... با خلاص شدن از شر آن تیکه پارچه ی حریر ، بدن بی نقض و ظریف امگا در دیدرس کاملش قرار گرفت.... جیمین با بستن چشمانش ، در تلاش برای فرار از نگاه خیره ی شاهزاده بود.... سنگینی نگاه شیفته و داغ آلفا را حتی با چشمهای بسته نیز میتوانست حس کند.... رایحه ی تحریک شده ی مرد در کل اتاق پیچیده بود و رایحه ی یاس امگای مو طلایی را در بر گرفته بود....
نفس های تند و تحریک شده ی آلفا به گوشش خوردند و او را متوجه نزدیک شدن زمان موعود کردند....
جونگ کوک در حالی که محو بدن زیبای پسر شده بود ، نیمخیز شد و خودش را پایین کشید.... و بسیار خوشحال بود که کارکنان حرم سرا هیچ چیز دیگری زیر پیراهن پسر تنش نکرده بودند.... مورد دیگری که او را متعجب میکرد ، بدن بدون لک و خواستنی پسرک بود که میتوانست فقط ساعت ها به آن خیره شود.... درست مانند یک اثر هنری بی نقص که بیننده اش را ساعت ها محو زیبایی خودش میکند....
دیگر صبر کردن را برای فتح آن جسم بلورین جایز نمیدانست.... تنها با نگاه کردن به بدن برهنه ی پسر به اندازه ی کافی تحریک شده بود.... پس بی تردید دست به سمت لباس های خودش برد و آنها را از تنش خارج کرد.... تنها با شلوار و بالا تنه ی برهنه پایین پاهای پسر نشست.... جیمین که مدتی میشد چشم باز نکرده بود ، با تکان خوردن تخت نفس عمیقی کشید و منتظر ماند تا ببیند چه چیزی در انتظارش است.... متوجه شده بود که شاهزاده هم در حال در آوردن لباس هایش است اما جرعت نگاه کردن به او را نداشت....
با حس دستان داغ آلفا روی ران پاهایش ضربان قلبش بیشتر شد.... سرش را به بالش فشرد.... جونگ کوک به آرامی پاهای سفید پسر را از هم فاصله داد و سرش را جلو برد.... چشمش به سوراخ صورتی و دست نخورده ی امگا افتاد....
انگار که دارد به قسمتی از برگ یک گل نگاه میکند.... لطیف و دست نخورده.... اولین بار بود که برای تصاحب یک امگای پسر آنقدر هیجان زده بود.... چون علی رغم همه ی آنها آن امگا هنوز باکره بود.... لبخندی به نشان باکرگی پسر که درست داخل رانش قرار داشت ، زد و با بوسیدن نشان ، لرزی به بدن پسر وارد کرد : پس...نشان باکرهگی یک امگا اینطوریه...
زیر لب زمزمه کرد و با نگاه گرفتن از نشان ، سرش را جلو برد....
جیمین با حس گرمی و خیسی درست در جای حساسش ، چشمانش را به سرعت باز کرد و با جونگ کوکی که در بین پاهایش نشسته بود و سوراخش را میبلعید مواجه شد.... دستش را جلوی دهنش قرار داد و با حیرت پرسید : چ...چیکار...میکنید!؟
جونگ کوک بدون آنکه جواب دهد ، زبانش را با لذت داخل سوراخ پسر فرو برد و از آنجا به صورت قرمز شده ی امگا خیره شد.... جیمین سرش را به بالش فشرد و بخاطر حس عجیب و در عین حال خوشایندی که به او دست داده بود ، ناله ی بلندی سر داد.... گرمای زبان مرد داخل سوراخش ، به او حس لذت ناآشنایی را میبخشید....
شاهزاده بعد از مدتی نسبتا طولانی ، بالاخره از آن سوراخ صورتی که حالا بخاطر تحریک شدن خیس شده بود ، دل کند و سرش را عقب کشید....
کمر پسر را گرفت و با تکان دادنش ، به او فهماند که زمان برگشتن است.... جیمین با تردید پشت کرد و با هدایت دستان مشتاق شاهزاده ، چهار دست و پا نشست.... طوری که دستانش روی تاج تخت قرار گرفتند و باسنش درست رو به مرد....
با خجالت و آهسته گفت : اینطوری...یکم...
جونگ کوک به او اجازه ی کامل کردن جمله اش را نداد و انگشت سبابه اش را به آرامی روی خط باسن پسر قرار داد.... انگشتش را تا پایین کشاند و به سوراخ تحریک شده و خیسش رساند.... به آرامی انگشتش را وارد و دوباره صدای ناله های امگا را بلند کرد.... با لذت به ورود و خروج انگشتانش داخل آن سوراخ تنگ ، خیره شد و با تصور اینکه به جای انگشتانش دیک سفت شده اش در آن فضای گرم عقب جلو میشود ، خنده ی مستانه ای از سر شهوت سر داد.... همانطور که انگشتش به آرامی عقب و جلو میشد ، از پشت کامل به جیمین چسبید و بوسه ای به کمر سفید و پوست لطیفش زد.... حرکات انگشتش را دورانی کرد و در حالی که به اه و ناله های گوشنواز پسر گوش سپرده بود ، مک محکمی به پشت گردنش زد....
جیمین شمرده شمرده و بین ناله هایش زمزمه کرد : اه...این...خجالت...اهه...آوره سرورم اه
جونگ کوک که احساس میکرد طاقتش طاق شده ، با خارج کردن انگشتش به سرعت دست به سمت شلوارش برد و از پایش خارج کرد.... روی زانوهایش پشت جیمین قرار گرفت و با چسباندن لگنش به باسن توپر پسرک ، دیک تحریک شده اش را لای خط باسن جیمین حرکت داد : آماده ای موطلایی؟
جیمین با حس دیک نسبتا بزرگ آلفا ، مضطرب لب زیرینش را به دندان گرفت و برخلاف میلش پاسخ داد : ب...بله
با قرار دادن کلاهک دیکش روی سوراخ نبض دار پسر ، فشاری آرام به کمرش وارد کرد و با اه بلندی از سر لذت سر دیکش را وارد آن فضای تنگ و بهشتی کرد که موجب بلند شدن صدای ناله ی پر درد امگا شد....
همان کافی بود تا جونگ کوک را به نهایت شهوت رسانده و دیکش را کامل وارد جیمین کند....
ناله ی بلند هردوشان طنین انداز فضای ساکت اتاق شاهزاده ی جوان شد....
با دیدن مقدار خون کمی از اطراف سوراخ پسر بیرون میامد ، با لذت چشمانش را بست و سر روی شانه ی برهنه ی پسر کوچکتر گذاشت.... از اینکه اولین نفری بود که این بت پرستیدنی را فتح میکرد ، به خود میبالید.... چون محض رضای الهه ی ماه آن امگای زیبا ، هنوز باکره بود....
جیمین بخاطر شدت درد و لذتی نا آشنا که به او هجوم آورده بود ، قوسی به کمرش داد و با اه و ناله سرش را داخل بالش پنهان کرد که بیشتر باعث تحریک شدن آلفا شد و کمرش را حرکت داد....
+ اه...خیلی تنگی جیمین...اهه
کنار گوش پسر زمزمه کرد و با تند کردن حرکات کمرش ، غرشی از روی شهوت سر داد و لیسی به لاله ی گوش جیمین زد.... آن فضای گرم و تنگ که دیکش را میبلعید ، جونگ کوک را به مرز دیوانگی رسانده بود.... همانطور که به ناله های گوشنواز پسر گوش سپرده بود ، یه دستش به طرف دیک تحریک شده اش رفت و دیگری دور کمر باریکش حلقه شد و کامل به او چسبید....
حین هندجاب کردن برای امگا ، مکی به گردنش زد و با لذت پلکایش را به هم فشرد.... با حس نزدیک بودن ، حرکات کمرش را تند تر کرد و صدای جیر جیر تخت به گوشش رسید....
جیمین با حس پیچش زیر دلش ، متوجه نزدیکی خودش شد.... دست خودش نبود اما نمیتوانست جلوی ناله های شرم آور را بگیرد.... بدنش ظرفیت لذتی که بهش وارد شده بود را نداشت و به شدت در حال واکنش نشون دادن بود....
با حس ورود مایع داغی داخل سوراخش و غرش آلفا کنار گوشش ، با ناله ی کشداری داخل دست شاهزاده خالی شد....
جونگ کوک با نفس نفس ضربه ی آخرش را برای کامل خالی کردن خودش داخل سوراخ پسرک زد و به آرامی از او خارج شد....
با نفس نفس روی تخت دراز کشید....
جیمین هم با بی حالی بدنش را رها کرد و خودش را جمع کرد.... با حس سوزش رانش به آن قسمت نگاه کرد و متوجه محو شدن نشان باکرهگیش شد....
اهی کشید و پلک هایش روی هم قرار گرفتند.... تمام شد.... تنها چیزی برایش باقی مانده بود هم ، از بین رفت.... به همان راحتی....
حلقه شدن دست هایی را دور بدن خود احساس کرد و سپس قرار گرفتن لحاف گرم روی بدن برهنه اش....
شاهزاده از پشت کامل به پسر چسبید و با زدن بوسه ای پشت گردنش ، زمزمه کرد : این بهترین سکس عمرم بود...ممنون
حالا که اولین رابطش با این مرد بوده، رایحه ی تلخش براش خوشایند تر شده بود.... مشتش را روی تخت فشار داد.... نه.... نباید به این چیز ها فکر میکرد.... فقط باید دنبال راهی برای فرار میبود نه چیز دیگه ای....
پس با تکون دادن سرش ، سعی کرد بین دستان قوی و بزرگ آلفا که دور بدن برهنه اش حلقه شده بودند ، به خواب برود.... هرچند که سخت بود....________________________________________
اینم پارت دوم🤭
ووتا رو بالا ببرین که با انرژی براتون پارت بعدو بزارم🙃
YOU ARE READING
《معشوقه ی پادشاه🥀》
Fanfiction𝑵𝑨𝑴𝑬 : 𝑲𝑰𝑵𝑮'𝑺 𝑳𝑶𝑽𝑬𝑹 . . 《+ ازم متنفری؟ _ به حرمت تمام روزهایی که عذابم دادین یا بهم توهین کردید؟ بخاطر کدومشون نفرتم رو از بین ببرم سرورم؟ + اینطوری صدام نکن _ متاسفم اما رفتار های شما همیشه به عنوان یک پادشاه برای من بود نه یک جفت...