▪︎ نگاه بی هویت او!
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•وایکانت کریس، تنها عموزاده ی پادشاه سرزمین پائودس، بود.... او در اصل بزرگترین وارث تاج و تخت بعد از عموی پیرش بود اما.... به دلیل وجود خون خونآشام مادرش که در رگهایش جاری بود، یک آلفای خالص و غالب نبود و این.... تنها دلیلی بود که باعث میشد جانشین بعدی این سلطنت شاهزاده جونگ کوک، پسر پادشاه پائودس باشد.... با این حال، کریس به راحتی این را پذیرفته بود و حاکم یکی از ایالت های پائودس شده بود.... وقار و ابهت این مرد، زبانزد عام و خاص بود و حتی خیلی از افراد دربار ترجیح میدادند او وارث این سلطنت باشد اما.... قوانین این اجازه را به او نمیدادند....
× اجازه میدین؟
با صدای یونگی که لباس هایش را در تنش درست میکند، از فکر درباره ی کریس خارج میشود.... متوجه کمربند در دستانش میشود و دستهایش را باز میکند....
یونگی کمربند فلزی را دور کمر شاهزاده ی آلفا میبندد و میگوید : امروز زیاد به خودتون سخت نگیرید سرورم! پس فردا روز مهمتریه
+ مقصد مشخص شد؟
× بله! به بندر ژِنِویا میرید
+ بعدش؟
× احتمالا ایالت شایرن یا یکی از ایالت های شرق...شما زیاد بهش فکر نکنید فعلا روی قرار های پس فردا تمرکز کنین
و با تنظیم کردن شنل مخمل روی شونه ی های پهنش، از جونگ کوک فاصله میگیره....
× چیز دیگه ای لازم ندارین؟
+ یونا کجاست؟
× پایین منتظرتونه
_ باشه فقط بگو ژسین (نام اسب) رو آماده کنن
یونگی بله ای میگه و با تعظیمی از اتاق شاهزاده خارج میشه....
جونگ کوک با برداشتن خنجر نقره ای رنگش، که همیشه همه همراهشه، از اتاق بیرون میره....
نگهبانان جلوی در با دیدنش، تعظیمی میکنن و جونگ کوک با چهره ای خنثی از راهرو عبور میکنه.... وارد راهروی خروجی قصر شرقی به محوطه ی بیرونی قصر میشه....
اسب قهوه ای رنگش رو میبینه که در دست یکی از سربازان قصر کمی دور تر نگه داشته شده و یونا.... که منتظرش ایستاده....
میخواد به طرفش بره که صدای خنده ای متوقفش میکنه....
ناخودآگاه سرش برمیگرده.... با دیدن جیمین در کنار چوی یونجون در حالی که بین درخت ها قدم میزنن، یکی از ابروهاش بالا میرن.... متوجه صمیمیت اون دو نفر شده بود اما براش جای سوال بود که بدونه اونا کی و چطور انقدر صمیمی شدن.... اصلا کی به اون امگا اجازه داده بود توی دوران هیتش که بیشتر از همیشه فرومون ازاد میکنه، از اتاقش خارج بشه!...
از تصور اینکه با عطر اون فرومون ها و رایحه ی تند یاس کنار اون مرد جوان ایستاده، باعث شد اخمهاش تو هم برن....
نمیدونست از کی اما چند دقیقه ای به چهره ی جیمین خیره شده بود.... انگار نمیتونست چشم از لبخند های درخشانش و چشمهای هلالی شده اش بگیره.... اولین بار بود که لبخند پسر رو میدید.... درست تا زمانی که جیمین برمیگرده و چشمش به جونگ کوک میخوره....
با جدیت نگاه ازش میگیره و با همون اخم به طرف اسبش میره.... یونا که متوجه نگاه خیره ی جونگ کوک به اون امگا شده بود، سعی میکنه ناراحتیش رو پنهان کنه و با لبخند تعظیمی میکنه : روز بخیر سرورم
اما جونگ کوک که خودش هم دلیل این عصبانیتش رو نمیدونست، با همون اخم سری برای همسرش تکون میده....
لبخند از روی لب های جیمین محو میشه.... میبینه که جونگ کوک به همسرش کمک میکنه که سوار اسب بشه و خودش هم با نشستن پشتش، کامل بدن نحیف دختر رو تو بغلش میگیره و با گرفتن افسار اسب، اونو به حرکت در میاره.... یونجون با حس آزاد شدن رایحه ی جیمین و لبخند محو شدهاش، برمیگرده و مسیر نگاهشو دنبال میکنه.... با دیدن شاهزاده ی آلفا که در حال دور شدنه، اهی میکشه و دست روی شونه ی جیمین میزاره : میخوای برگردیم؟
جیمین با نگاه کردن به یونجون، دوباره لبخندی از روی اجبار میزنه : برگردیم
دیگه آخرین روز های هیتشه و چیزی به اتمامش نمونده.... بعد از رابطه ای که با آلفاش داشت، حالش خیلی بهتر شده و دردش کمتر.... اما.... چرا انگار ناراحت بود؟!... یعنی بعد از تموم شدن روز های هیتش دیگه قرار نبود به دیدنش بیاد؟!... شایدم توقع زیادی داشت...._______________________________________
اینم پارت جدید!
میدونم کم بود ببخشید بچه ها فعلا یکم درگیرم پارتای بعدی جبران میکنم💚🙃
YOU ARE READING
《معشوقه ی پادشاه🥀》
Fanfiction𝑵𝑨𝑴𝑬 : 𝑲𝑰𝑵𝑮'𝑺 𝑳𝑶𝑽𝑬𝑹 . . 《+ ازم متنفری؟ _ به حرمت تمام روزهایی که عذابم دادین یا بهم توهین کردید؟ بخاطر کدومشون نفرتم رو از بین ببرم سرورم؟ + اینطوری صدام نکن _ متاسفم اما رفتار های شما همیشه به عنوان یک پادشاه برای من بود نه یک جفت...