part 18

784 80 0
                                    

به کمک ندیمه و خدمه از اتاق بیرون رفت و گاس و جک هم از روی گچ بری های قصر همراهش به طبقه ی پایین میومدن. 

وسط های پله ها که رسید با دیدن پرنس تو ی سالن نفسش بند اومد.
اونقدر توی اون کت و شلوار مشکی جذاب و مردونه به نظر میرسید که جونگکوک نمیتونست ازش چشم برداره.

مخصوصا با اون لبخند مستطیلی مرد که مثل نور خورشید می درخشید.
با هر پله ای که پایین میرفت زانوهاش میلرزید.

پرنس پایین پله ها منتظرش ایستاده بود ، یاقوت ها و زمردهای روی تاجش هم درست مثل لبخندش می درخشیدن.
تمام مدتی که جونگکوک به سمت پایین قدم برمیداشت  اون به پسر خیره شده بود.

درحالیکه پرنس نگاهش روی لباس و صورت و موهای پسر در رفت و آمد بود ؛ جونگکوک میتونست برق تحسین رو توی چشم های مرد ببینه. 

دو تا پله مونده بود تا جونگکوک بهش برسه که پرنس دستش رو به طرف پسر دراز کرد.
دستش رو توی دست پرنس گذاشت و مرد خیلی نرم بین انگشت هاش گرفت.

پشت دست پسر رو بوسید و در حالی که نگاهش خیره توی چشمای جونگکوک بود ؛ لب زد : زیبا شدی اعلیحضرت

با لقبی که تهیونگ صداش کرد واقعا حس کرد دیگه جزئی از خانواده اش هست ، پسر فقیری که در کنار پادشاه آینده  شکل گرفته و پرنس شده بود.

وقتی جونگکوک روبروش ایستاد مرد به طرفش کمی خم شد و برای اینکه رژ لبش رو خراب نکنه پیشونی پسر رو بوسید و بعد رو به خدمه گفت: من و همسرم رو تنها بذارید.

وقتی به خدمه دستور مرخصی داد دل پسر هری پایین ریخت.
کت و شلوارش رو با استرس مرتب کرد و به مرد خیره شد.

تهیونگ لبخند شیطونی زد و همزمان یکم عقب تر رفت و به لباسای پسر نگاهی انداخت و گفت : خیلی خوشگل شدی و وقتی بریم توی جمع میتونم نگاهای مردم هیز رو روی تو حس کنم و این اصلا خوب نیست.
پسر لبخندی زد و آروم گفت : خوشحالم که خوشتون اومده سرورم.

دست تهیونگ توی جیب سمت راست شلوارش فرو رفت و به مبل اشاره کرد و گفت : شلوارت رو یکم بکش پایین و روی مبل خم بشو.

جونگکوک با چهره ای که توش التماس موج میزد به تهیونگ گفت : ته میخوای چه کار کنی ، میکاپ و لباسام بهم میریزه ، لطفا بزار بعد اینکه مهمون ها رفتن.

مرد دستش رو پشت کمر جونگکوک گذاشت و به طرف مبل هدایتش کرد و گفت :
با این کاری که می‌خوام بکنم ؛ تمام روز رو به من فکر میکنی ، میخوام امروز همش حواست به من باشه
لحن مرد به پسر یادآوری میکرد که چقدر حسود بود. 

جونگکوک روی مبل خم شد و شلوارش رو پایین کشید و سوراخش رو در دسترس تهیونگ گذاشت.
تهیونگ بات پلاگ رو جلوی دهن پسر گرفت و گفت : اگه نمیخوای درد بکشی خوب خیسش کن

Princila ( پِرَنسیلا )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora