وقتی رقص سلطنتی دوتا داماد رو اعلام کردن.
پرنس دستش رو به طرف جونگکوک دراز کرد و گفت : اعلیحضرت به من افتخار رقص میدن؟
پسر لبخند عمیقی زد و گفت : البتهمرد دو تا دست های پسر رو توی دست هاش گرفت و هر دو رو بوسید و جونگکوک رو با خودش به طرف سن برد.
رقصشون رویایی بود.
درست مثل دفعه ی اولی که تو ی قصر دیدش همه دورشون حلقه زده بودن و رقصشون رو تماشا میکردن.وقتی دستای مرد دور کمر پسر حلقه شد و اون رو توی هوا بلند کرد ؛ جونگکوک سرش رو عقب برد و دستاش رو روی شونه های تهیونگ گذاشت.
رقصیدن با پرنس لذت بخش ترین کار دنیا بود ولی با اون پلاگ شبیه تنبیه به نظر می رسید.
پسر هر بار که تکون میخورد و از درد صورتش جمع میشد و چشمای پرنس از این حال جونگکوک برق میزد.پرنس حتی توی رمانتیک ترین لحظه ها هم یه سلطه گر واقعی بود و باعث میشد دل جونگکوک بلرزه.
بعد از رقص و بریدن کیک عروسی وقت این رسید که به آپارتمان سلطنتیشون برگردن و جونگکوک برای تنها شدن با پرنس خیلی ذوق زده بود.اما وقتی از پله ها پایین رفتن ماشین بوگاتی سفیدی با راننده منتظرشون بود.
جونگکوک با چشمای گرد شده به پرنس نگاه کرد ؛ که مرد لبخندی زد و گفت : یه ماه عسل پر از هیجان لیاقت شوهر زیبامهپسر لبخندش اونقدر کش اومده بود که حس میکرد تمام صورتش رو در برگرفته.
جونگکوک بعد از خداحافظی با پدر شوهرش و مهمونا سوار ماشین شدن و چند لحظه ی بعد در حالیکه برای همه دست تکون میداد راننده حرکت کرد.از قصر که بیرون رفتن پسر به طرف پرنس برگشت و تازه متوجه نگاه خبیثانه اش شد.
پرنس نگاهی به سر تا پای جونگکوک انداخت و پوزخندی زد : عزیزم ؟ نظرت با سکس توی ماشین چیه ؟نفس پسر با این حرف مرد بند اومد ، اون دو تنها نبودن و راننده هم بود.
با خجالت خودش رو توی بغل پرنس انداخت و زیر گوشش نجوا کرد : ته ته ، اینجا راننده هست اگه ، صدای ناله هامون رو بشنوه چی ؟پرنس دستش رو زیر چونه ی پسر گذاشت و آروم نوازش کرد و گفت : میتونیم جلوی ناله رو بگیریم عزیزم.
پسر لب گزید و گفت : اما تو میدونی که صدای ناله های من خیلی بلنده.تهیونگ نوچی کرد و گفت : یعنی تو میخوای لذت توی ماشین سکس کردن رو از شوهرت محروم کنی ؟
جونگکوک با خجالت نه ای گفت.پرنس خوبه ای گفت و بعد رو به راننده لب زد : اولین استراحت گاهی که رسیدیم ، نگه دار و برو استراحت کن.
راننده از پشت فرمون گفت : چشم سرورم.
جونگکوک بعد از این حرف توی بغل پرنس بیشتر فرو رفت و تشکر آرومی کرد.
پرنس هم سر پسر رو آروم نوازش کرد.نیم ساعت بعد
راننده رو به پرنس گفت : قربان رسیدیم.
تهیونگ مرخصی گفت و راننده هم از ماشین پیاده شد.
پرنس رو به جونگکوک درحالی که زیپ و دکمه ی شلوارش رو باز میکرد ؛ گفت : شلوارت رو بکش پایین و پاهات رو باز کن.جونگکوک گیج به پرنس نگاه میکرد چون منظورش رو نفهمیده بود.
پسر وقتی شلوارش رو پایین کشید ، شورت خیس شده اش پیدا شد.پرنس زانوش رو به دیک جونگکوک مالید و گفت : شورتت رو بزن کنار
جونگکوک از حرف پرنس اطاعت کرد و شورتش رو کنار زد دیکش از شدت خیسی توی اون نور کم ماشین برق میزد و باعث خجالتش میشد.پرنس دستش رو به دیک جونگکوک رسوند و لمسش کرد و گفت : مثل همیشه خیسی ، تو یه پرنس هورنی هستی.
اونقدر حرکت دست مرد روی دیک پسر تحریک کننده بود که جونگکوک ناخواسته آه آرومی کشید.
تهیونگ دستش رو روی سر دیک پسر گذاشت و آروم فشار داد و گفت : بلندتر آه بکش ، میخوام با صدات گوشامم ارضا بشن.جونگکوک اصلا حال خودش رو نمی فهمید.
پرنس رو به پسر گفت : بیا روی دیکم بشین ، اینقدر خیسی که نیاز به آماده شدن نداری.
جونگکوک چشمی گفت و روی پاهای تهیونگ نشست و بعد از اینکه بات پلاگ رو از توی سوراخش در آورد ؛ خیلی آروم دیک مرد رو وارد سوراخش کرد.
چند ثانیه صبر کرد تا به دیک مرد عادت کنه و بعد آروم آروم خودش رو بالا و پایین کرد.تهیونگ ریلکس دکمه های پیراهن جونگکوک رو باز کرد و سرش رو نزدیک سینه های پسر برد.
نیپل های پسر رو بین انگشتاش گرفت و همون طور که ماساژ میداد گفت: حسابی سفت شدهجونگکوک با حرف مرد دیکش نبض زد و پریکام بیشتری بیرون داد.
پرنس نیپل های پسر رو آروم تر ماساژ داد ، انگار از تحریک شدن جونگکوک لذت می برد.تهیونگ به موهای حالت دار پسر چنگ زد و کنترل دیکش رو خودش به دست گرفت.
محکم توی سوراخ پسر ضربه میزد و صدای ناله های جونگکوک هم بلندتر میشد.پسر هر لحظه بیشتر میخواست ، مکیدن نیپلاش و ضربه زدن های مرد توی سوراخش دیوونه اش کرده بود همون جور که آه میکشید رو به تهیونگ گفت : آهــه...سرورم...تند تر ...سریع تر آه...حاح..به همون نقطه بکوب...حاحــه.
تهیونگ اینقدر این کار رو تکرار کرد که با ناله ی مردونه ای توی سوراخ جونگکوک به ارگاسم رسید.
هر دو نفس نفس میزدن و به آرامش رسیده بودن.
پرنس جونگکوک رو توی بغلش محکم فشار داد و روی موهای پسر رو بوسید.پسر خودش رو به سینه ی مرد فشار داد و عطرش رو نفس کشید.
و بعد رو به تهیونگ گفت : ممنونم که به زندگیم اومدی ، وقتی برای اولین بار توی جنگل دیدمت هرگز فکرش رو هم نمیکردم که روزی اینقدر برام عزیز بشی و عاشقت بشم.تهیونگ پیشونی پسر رو بوسید و گفت : منم هرگز فکرش رو نمیکردم که به بند بند وجودت معتاد بشم و بشی تموم چیزی که از زندگی میخوام ، پرنس زیبای من.
و بعد لبخندی زد و گفت : یه چیزی رو میدونی ؟
پسر نوچی کرد و به مرد نگاه کرد.
تهیونگ از حرکت پسر تک خندی زد و گفت : اینکه من خیلی دوستت دارم و می پرستمت خرگوش نازم.
جونگکوک از حرف مرد ، پروانه ها توی شکمش پرواز کردن و لبخند عمیقی زد و گفت : منم خیلی خیلی دوست دارم ، مرد زیبای من.---------------------princila-----------------
این فیکشن هم تموم شد ، امیدوارم دوسش داشته باشید.
لطفا به چنل تلگرام هم سر بزنید ، لینکش توی بیو گذاشته شده 💋
ووت و کامنت یادتون نره
تا فیکشن و فیک چت بعدی خدافظ 🤗
YOU ARE READING
Princila ( پِرَنسیلا )
Fanfictionسال ها پیش پسری زیبا به نام پرنسیلا با نامادری و دو پسرش زندگی می کرد. پسر مثل یک خدمتکار کار می کرد. یک روز زنگ در به صدا در اومد. وقتی پرنسیلا در رو باز کرد، متوجه شد که حاکم از تمام پسر های زیبا دعوت کرده تا در یک مهمانی شرکت کنند. پرنسیلا از نا...