کل روز رو منتظر پدرش بود تا بیاد و اونو ببره پارک و باهاش فوتبال بازی کنه اما خبری ازش نشده بود.
اون قولی که به پسر 9سالش داده بود رو شکسته بود و سوبین حسابی از دستش ناراحت بود.
پله هارو پایین رفت و آماده بود که یه قهر حسابی با پدرش بکنه اما با شنیدن اینکه پدر و مادرش داشتن باهم حرف میزدن سرجاش ایستاد و به حرفاشون گوش داد.
+امروز خیلی روم فشار اومد...نمیتونستم یک ثانیه دیگه توی دادگاه بمونم...قاضی اوتقدر احمقانه پرونده رو بست که قبول اینکه شکست خوردم برام خیلی سخت شد.
همسرش شونه های شوهرش رو ماساژ داد:پرونده امروز خیلی سخت بود؟
آقای چوی عینکشو برداشت و دستشو به چشمای خستش کشید:یه پسر 10ساله از پدرش شکایت کرده بود...چون وکیل نداشت دادگاه منو واسش انتخاب کرد.
خانوم چوی با تعجب چرخید و به همسرش نگاه کرد:یه پسر به اون سن؟! برای چی؟!
آقای چوی فنجون قهوه شو برداشت و یکم ازش رو خورد...پرونده امروز خیلی به ذهن و قلب مهربونش فشار آورده بود.
شروع به تعریف کردن کرد:پدرش یه دائما مست بوده و هفته پیش توی مستی همسرش رو با لباسای نازک از خونه انداخته بیرون و یادته که هفته پیش چقدر برف میبارید مگه نه؟
همسرش دستشو روی دهنش گذاشت و سرشو به نشونه مثبت تکون داد.
آقای چوی ادامه داد:و بعدشم بچش رو اونقدر کتک میزنه که نره دنبال مادرش...زن بیچاره جاییو نداشته بره پس همونجا دم در میشینه و پزشک قانونی میگه فقط4ساعت زیر اون برف دووم آورده و مرده.
خانوم چوی واقعا دلش برای اون پسر و زندگیش میسوخت...دستشو روی میز گذاشت و سمت شوهرش خم شد:چیشد؟چه بلایی سر اون پسر اومد؟
آقای چوی معلوم بود که خبر خوبی نداره:پدرش خیلی راحت دروغ گفت که زنش خودش از خونه بیرون رفته و پسرش هم دوستاش کتکش زدن که اینجوری کبوده...کسی حرف بچه بیچاره رو باور نکرد و پدرش دستشو گرفت و برد.
سوبین دلش برای اون پسر میسوخت که چه خانواده بدی داره.
و بعدش پله هارو سمت اتاقش برگشت...یه روز دیگه با پدرش فوتبال بازی میکرد...معلوم بود اون امروز روز سختیو گذرونده.
--------------------------------------------------------------
8سال بعد:
موقعیت:دبیرستان سونگچام_سوبین17ساله_یونجون18ساله.از در مدرسه جدید با قدم های آرومی رد شد و با چشماش به دانش آموز هایی که توی حیاط میچرخیدن نگاه کرد.
توی این مدرسه میتونست بهترین دوست هارو برای خودش پیدا کنه و مثل مدرسه قبلش همش زیر دستو پای قلدرها نباشه.
YOU ARE READING
"upside down👥️"
Fanfiction"upside down" Writer:"Lony" Couple:"Soojun" Genre:"Romance"Smut"Dram"Angest" "از با من دوست میشی تا من یه نفرو دوبار نمیکنم🖤"