برای آخرین بار خم شد و بوسه ای روی موهای نرم سوزی زد و دستشو واسش به معنی خداحافظی تکون داد.
وقتی سوزی وارد خونه همسایشون شد و درو بست یونجون دستاشو جلوی دهنش گرفت و نفس گرمشو داخلشون فوت کرد.
هوا از بعد از ظهر به بعد خیلی سرد میشد.
سمت خیابون چرخید و دستشو برای اولین تاکسی که دید تکون داد.
وقتی ماشین جلوش نگه داشت داخلش نشست و سرشو به پشتی ماشین تکیه داد.
داخل ماشین سرد بود و انگاری که بخاری خراب بود.
مثل تابستونا که کولراشون خراب میشدن.
اخماشو توی هم فرو کرد و نگاهشو به خیابون داد.
دیدن راه رفتن آدما و قضاوت کردن نحوه زندگیشون از روی لباسهاشون کار مورد علاقه یونجون بود.
اون زندگی هر آدمی که میدید رو توی ذهنش میساخت و به شکل عجیبی اون همه آدمهارو شاد میدید!
شاید اونها زندگی های خیلی سختی داشتن اما ذهن یونجون به این قسمتش فکر نمیکرد.
وقتی به مردی نگاه میکرد که شال گردن قرمز رنگی رو دور گردنش بسته به این فکر میکرد که همسرش اون شال رو براش بافته تا همسرش سردش نشه اما شاید اون شال گردن قرمز رو مرد از یه حراجی خریده باشه.
احمقانس.
هوای داخل ماشین خیلی سرده و کم کم مغزش داره یخ میبنده.
وقتی مرد ماشینش رو نگه میداره یونجون از داخل کیف پولش کرایه رو حساب میکنه و زیر لب میگه:اگه امکانش هست بخاری ماشینتون رو درست کنین.
مرد سرشو تکون میده و یونجون میخواست آخر جملش اضافه کنه:حداقل برای اینکه خودتون گرم بشین.
اما ساکت میشه.
سمت در بار قدم برمیداره و با خوشحالی پا توی فضای گرمش میذاره.
حالا دلیل شلوغ شدن بار توی زمستون هارو به خوبی درک میکنه.
سمت اتاق دنسر ها میره تا لباسهاش رو کم کنه.
دیگه روی استیج ترسناک اونجا نمیرقصه و بخاطرش اینجارو بیشتر از قبل دوست داره.
سومی خیلی سبک دستاشو دورش حلقه میکنه و بعد ولش میکنه.
اینکارش به معنی دلم واست تنگ شده و خیلی بیشعوری که دیگه نمیرقصی و فاک بهته.
یونجون کاپشن و شال گردن سفیدش رو درمیاره و مرتب روی یکی از قفسه ها میذاره.
و بعدش با باز کردن در رو به روی رئیسش قرار میگیره.
یونجون سلام میکنه و سوبین با نگاه کردن به گونه های قرمز شدش زمزمه میکنه:امروز هوا خیلی سرد شده.
YOU ARE READING
"upside down👥️"
Fanfiction"upside down" Writer:"Lony" Couple:"Soojun" Genre:"Romance"Smut"Dram"Angest" "از با من دوست میشی تا من یه نفرو دوبار نمیکنم🖤"