Part7"سقوط"

325 43 18
                                    

کمر یونجون رو رها کرد و چند قدم عقب رفت و به میزش تکیه داد و دستاشو توی جیب شلوار پارچه ایش فرو کرد:شلوارتو دربیار...لباستو بذار بمونه.

و در سکوت به تنشی که پسر جلوش داشت نگاه کرد.

انگشتای یونجون دور بادبزن محکم شدن و سنگین پلک زد.

کاریکه باید انجام میداد سخت بود اما انجام دادنش واجب بود.

بادبزن رو روی میز کنارش گذاشت و دستشو به دکمه شلوارش رسوند.

آروم بازش کرد و شلوار پارچه ای نرمش به راحتی سر خورد و پایین افتاد.

خم شد و کفشاشو درآورد و شلوارشو بیرون کشید و دوباره صاف ایستاد‌.

سوبین تکیه شو از میز گرفت و سمتش اومد.

به آرومی دستشو پشت کمرش برد و سمت میز هدایتش کرد:خم شو روی میز...هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره.

یونجون روی برگه های روی میز خم شد و همین الانم میخواست از خجالت بمیره.

مرد پشت سرش به آرومی انگشتهاش رو روی رون هاش کشید و یونجون حس میکرد رد اون لمس ها میسوزن.

سوبین در جعبه روی میزش رو باز کرد و یک جفت دستبند از داخلش درآورد:من آدم کینکی نیستم ولی...میخوام اینو روی دستات ببینم.

میخوام اینو روی دستات ببینم

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

یونجون به دستبند نگاه کرد...درعین اینکه قشنگ بود ترسناک بود.

سوبین مچ یکی از دست های یونجون رو گرفت:بهترینشو انتخاب کردم...‌‌نمیخوام دستات زخم بشن.

این همه توجه برای چیه!؟

دستبند نرم رو دور مچای ظریف و استخونی یونجون بست و دوتا دستشو با یکی از دستای خودش گرفت:اینجوری قشنگ تری.

یونجونیکه روی میزش خم شده و دستهاش از پشت بسته شدن...این همون چیزی بود که میخواست...دلش میخواست فریاد بزنه که دیدی ماله من شدی؟!

*لونی:سوبین شبیه عقده ای ها بنظر میاد...ولی ازش نترسین*

پیراهنیکه همرنگ شراب بود هنوزم تن یونجون بود و سوبین نمیخواست اونو از تنش دربیاره.

دمای اتاق رو بازم بالا برد.

دستاشو به لباس زیر یونجون رسوند و بیرونش آورد.

"upside down👥️"Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ