Part16"رفع سوتفاهم ها"

310 52 90
                                    

فرمون ماشین رو با دستش محکم گرفته بود و بخاطر فشاری که بهش وارد میکرد قسمت چرمیش کمی فرو رفته بود.

نگاهش از خیابون به صورت یونجون در چرخش بود و تمام حواسشو جمع کرده بود که این حواس پرتی باعث تصادفشون نشه.

یونجون زیر لب زمزمه های نامفهمومی میکرد و سوبین دلش میخواست گوششو نزدیکش ببره تا بدونه اون توی این وضعیت چی میگه.

با صدای زنگ گوشیش اونو به ماشین وصل کرد و صدای لینو توی ماشین پیچید:زنده ای رییس؟

سوبین پیچ خیابون رو چرخید و صدای تماس رو کم کرد:خوبم...مزایده چطور بود.

صدای بی حوصله لینو نشون از خستگیش میداد:معلوم شد براشون وجود تو خیلی مهم تر بوده تامن...بهشون گفتم تصادف کردی و بیمارستانی...و فروش خوبی داشتیم.

سوبین نفس راحتی کشید:کارت خوب بود.

لینو پرسید:نمیخوای بگی چیشده بود که اینجوری رفتی؟

سوبین نگاه کوتاهی به یونجون انداخت و قبل از قطع تماس گفت:بعدا بهت میگم.

تماسو قطع کرد و راه خونش رو سریع طی کرد.

ماشینش رو توی پارکینگ خونش پارک کرد.

زمان کوتاهی رو همینطور سرجاش روی صندلی باقی موند.

نمیدونست که اگه ببرتش خونش چه اتفاقی میوفته اما اینو میدونست که نمیتونه ببرتش بیمارستان.

اگه آزمایش میگرفتن ازش و تشخیص مواد مخدر میدادن 3تا 5سال زندان داشت.

دستشو روی پیشونی یونجون گذاشت...همچنان داغ بود.

در ماشین رو باز کرد و ازش خارج شد.

چرخی زد و درو باز کرد و کمربند یونجون رو باز کرد.

قبل ازینکه بخواد بغلش کنه اون خودش دستاشو دور گردنش حلقه کرد و سوبین دستشو زیر زانوهاش برد.

بدن سبکش رو بین دستاش گرفت و سمت در بزرگ پارکینگ خونش رفت.

انگار توی سرنوشتش نوشته بودن که بارها و بارها این پسر رو اینجوری توی بغلش بگیره.

ناخواسته نگاهش به پاهای یونجون میوفتاد چون اون هی زانوهاشو به هم فشار میداد.

احتمالا درد داشت.

شاید یه دوش آب سرد حالشو بهتر میکرد.

راهروی بزرگ رو رد کرد و رمز در خونش رو زد و وارد شد.

لامپ ها خودشون روشن شدن و سوبین سمت پله ها رفت.

طبقه پایین فقط یک سرویس مبل و کمی اکسسوری خونه داشت و سمت چپش آشپزخونه بود.

در اتاقش رو باز کرد و سمت حموم رفت.

وان اتاق خودش به اندازه کافی برای اینکه یونجونو داخلش بذاره بزرگ بود.

"upside down👥️"Where stories live. Discover now