Part22"این یه دیته؟"

248 46 64
                                    

هوای داخل ماشین گرم بود و چشمای یونجون رو به اندازه یه خواب راحت گرم کرده بود.

اما قلبش جوری تند میتپید که نگران بود سوبین صداش رو بشنوه.

نگاهشو خیلی زیر چشمی به دست سوبین که روی فرمون بود دوخت.

این از حد تحملش بالا تر بود.

یونجون حتی گواهینامه نداشت و سوبین ماشینی به این خفنی رو با یه دست میروند.

سوبین سرشو چرخوند و به رد نگاه یونجون نگاه کرد و گفت:میخوای تو بشینی؟

منظورش پشت فرمون بود!!

این برای یونجون خیلی خجالت آوره که بگه بلد نیست رانندگی کنه با اینکه سنش از 20هم بیشتره.

پس سرشو به چپو راست تکون داد و با صدای آرومی گفت:نه بلد نیستم.

سوبین نگاهشو به خیابون دوخت و جواب داد:بهت یاد میدم.

یونجون فقط لبشو گاز گرفت و لبه صندلی ماشین و با دستش فشار داد.

خدایا این همش شبیه یه خواب بود.

اینطوری کنار هم بودن...خیلی لذت بخش بود.

--------------------------------------------------------------

خونه سوبین زیادی خوبه.

کلمه*زیادی خوبه* برای این خونه واقعا حق مطلب رو ادا میکرد.

با اینکه یونجون قبلا یک بار این خونه رو دیده بود اما اونقدری بهش دقت نکرده بود که الان داشت به همه چیز نگاه های خریدارانه مینداخت.

حتی توی ذهنش قیمت تقریبی بعضی از لوازم رو هم حدس میزد.

البته تا وقتی که سوبین رفته بود لباس هاش رو عوض کنه.

وقتی صدای پاهاش رو از روی پله ها شنید سریع دستشو از روی سی دی های گرامافون کنار کشید و پشت سرش مشت کرد.

سوبین با پیراهن مشکی که روی پوستش سر میخورد سمت آشپزخونه رفت و پرسید:گشنته؟

جواب یونجون زیاد مهم نبود چون همین الانشم در یخچال رو باز کرده بود و داشت وسایل مورد نیاز برای پخت غذا رو برمیداشت.

یونجون سمت آشپزخونه رفت و جوابی که فکر میکرد درسته رو گفت:یکم.

یکم گرسنمه اگه میخوای چیزی درست کنی و یکم گرسنمه اگه نمیخوای بهم غذا بدی‌.

سوبین خوبه ای گفت و سمت یکی از کشو ها رفت و از داخلش پیشبندی برداشت و سمت یونجون چرخید.

خدایا دیدن یونجون توی خونش نفسشو میبرید‌.

پرسید:کمک میکنی؟!

یونجون سرشو تکون داد و سوبین سمتش رفت.

حلقه پیشبند رو از گردنش رد کرد و پشت سرش گره زد.

"upside down👥️"Onde histórias criam vida. Descubra agora