Part2"عشق آدمو احمق میکنه"

265 53 46
                                    

خط آخر رو نوشت و دفترو بست.

ازجاش بلند شد و سمت صندلی یونجون رفت.

سرشو روی صندلیش گذاشته بود و خوابیده بود.

اما انگار خوابش زیادی سبک بود...وقتی قدمهای سوبین کنارش متوقف شدن چشمهاشو باز کرد و بهش نگاه کرد.

چتری های مشکی و نرمش روی چشمهاشو گرفته بودن اما بازم دلیل نمیشد دل سوبین نلرزه.

دفترو به سمتش دراز کرد:تمریناتو نوشتم.

یونجون صاف نشست و دفترو گرفت و لاشو باز کرد.

سوبین خیلی خوش خط تمرین های ریاضی رو انجام داده بود.

دفترو سمتش پرت کرد:احمق کاملا معلومه که دستخط من نیست...برو شبیه من بنویس.

و بعدش دوباره سرشو روی صندلیش گذاشت و چشمهاشو بست.

جیوون دفتر یونجونو از روی زمین براشت و دفتر خودش روهم روش گذاشت و سمت سوبین گرفت:سوبینی دوستا برای هم ازین کارا میکنن...ماله منم بنویس.
--------------------------------------------------------------
بعد از نوشتن تمرین های جیوون دفترشو بست و روی تختش غلطی زد.

دفتر یونجونو برداشت و بالای سرش گرفت.

کاغذ هارو ورق زد و به آخر دفتر رسید.

انگار یونجون سرکلاس ریاضیشون هیچ اهمیتی به درس نمیداده چون آخرش پر بود از نقاشی و جمله های کوتاه و خط خطی های نامفهوم.

نقاشی هارو نگاه کرد و فهمید یونجون استعدادشو داره که کاریکاتور معلمشونو به خوبی بکشه.

جمله هارو شروع به خوندن کرد.

_خیلی سرده

_از سرما متنفرم

_ازون عوضی هم متنفرم

_باید لباسای جیوونو پس بدم

_عینک چوی سوبین روی اعصابمه

سوبین با خوندن اسم خودش روی تخت نشست.

یونجون بهش فکر میکرد؟

باید عینکشو عوض میکرد؟

باید به پدرش میگفت واسش یه عینک جدید بخره.
--------------------------------------------------------------
با سرعت از پله ها بالا میرفت و سعی میکرد خوراکی های توی دستش روی زمین نریزن.

در پشت بوم رو باز کرد و سمت صندلی های خرابه ای که یونجون و دوستاش روشون نشسته بودن رفت.

یکی از پسرا که الان فهمیده بود اسمش سهونه گفت:4دقیقه دیر کردی سوبینی.

جیوون ضربه ای به سرش زد:ولش کن ببین دوستمون چه خوراکی هایی برامون خریده...بیا بشین سوبینی‌.

سوبین خوراکی هارو روی میز ریخت و روی یکی از صندلی ها نشست.

یونجون یدونه سوسیس پنیری برداشت و بازش کرد و اولین گازو بهش زد.

"upside down👥️"Onde histórias criam vida. Descubra agora