ویلیام

119 8 0
                                    

بعد از یه پرواز طولانی وقتی بالاخره در فرودگاه (کاتانیا )به زمین نشستیم آفتاب در سراسر سیسیلی خودنمایی میکرد .کتم رو تنم کردم و به سمت ترمینال خروجی راه افتادم.عینک دودیم رو روی چشم گذاشتم و گرمای مطبوع هوا حالم رو سرجاش آورد .نگاهی به کوه انداختم، امروز هوا صاف و آفتابیه و اون داره تمام عظمت و شکوهش رو به رخ تمام مردم جزیره میکشه ".خوش به حال توریست ها که چه کیفی میکنن"
این فکر از سرم گذشت و وارد فضای بسته فرودگاه شدم که کولر ها خنکی دلپذیری رو اونجا برقرار کرده بودن
جان گفت:چند نفر از دار و دسته (خاویر) میخوان باهات ملاقات کنن و درباره موضوعی که قبالا درباره ش صحبت کرده بودیم، گپ و گفتی باهات داشته باشن.
(جان )کنارمن شروع به راه رفتن کرد
-درضمن باید به وضعیت کلاب های پالرمو هم رسیدگی کنیم.
داشتم با دقت به لیست کارهایی که برام ردیف میکرد و باید امروز بهشون رسیدگی میکردیم گوش میدادم.اول به وضعیت کلاب رسیدگی میکردم و بعد باید برم ترتیب شرکتی که ازم دزدیده شده بود رو بدم .فقط کشتن اون( خاویر )خائن میتونست آرومم کنه روبه جان گفتم :برای شب با دار و دسته( خاویر )قرار بزار

forced loveWhere stories live. Discover now