ویلیام

82 7 0
                                    

بعد از شلیک داروی بیهوش کننده ۸ساعت بود که بیهوش بود
پِدرو نمیخواست باهام راه بیاد ...پس منم روش دیگه ای امتحان میکردم
به سمت انبار رفتم و از لای در پِدرو رو دیدم که با حالت گیجی به اطراف نگاه میکرد در رو با پام هول دادم  وقتی متوجه من شد ...ترسید..اینو به وضوح تو چهرش احساس می‌کردم 
به سمتش رفتم 
صندلی رو برداشتم و روبه روش نشستم

پاکت رو به سمتش گرفتم و با تردید پاکت رو از دستم گرفت در همین که پدرو پاکت رو باز میکرد گفتم این عکسه ضمانت میکنن که تو دیگه از دستم فرار نمیکنی مطمئنم که نمیخوای جون خانواده ت به خطر بیوفته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پاکت رو به سمتش گرفتم
و با تردید پاکت رو از دستم گرفت
در همین که پدرو پاکت رو باز میکرد گفتم
این عکسه ضمانت میکنن که تو دیگه از دستم فرار نمیکنی مطمئنم که نمیخوای جون خانواده ت به خطر بیوفته .من میدونم اونا کجا زندگی میکنن، چجوری زندگی میکنن و کجا کار میکنن.میدونم چه ساعتی میخوابن و چه ساعتی صبحانه میخورن.من نمیتونم وقتایی که مجبورم برای کار از اینجا برم تورو کاملا تحت نظر داشته باشم، نمیخوام زندانیت کنم و دست و پاتو ببندم و توی یه اتاق با
درای بسته حبست کنم.فقط میخوام باهات اتمام حجت کنم تا هر وقت که بخوام پیش من میمونی و من تضمین میکنم که خانوادت در امنیت باشن

فقط میخوام باهات اتمام حجت کنم تا هر وقت که بخوام پیش من میمونی و من تضمین میکنم که خانوادت در امنیت باشن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پِدرو
رو به روش نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چجوری میتونم بکشمش!....اسلحه ای  که به کمربندش وصل بود توجهم رو جلب کرد
من حاضر بودم برای نجات جون خانواده م دست به هرکاری بزنم. به سمت ویلیام حمله ور شدم و در کمال تعجب هیچ مقاومتی نکرد از روی صندلی پرت شد پایین و سریع اسحله رو به دست گرفتم
ویلیام : داری با کارات عصبیم میکنی ولی در عین حال باعث میشی که آلتمم سفت و سخت بشه اسلحه رو بیار پایین وگرنه تا چند ثانیه دیگه وقتی مجبور بشم بهت صدمه بزنم دیگه این وضعیت خنده دار نیست.
وقتی حرفاش تموم شد چشمامو بستم و ماشه رو کشیدم.
هیچ اتفاقی نیوفتاد.ویلیام چشم غره ای به سمتم رفت، از جاش بلند شداسلحه رو از دستم بیرون کشید.

شونه هامو با خشونت گرفت پرت کرد روی زمین با طناب دستام رو جلوی شکمم بست منو به پشت برگردوند وحالا شکمم روی  زمین بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شونه هامو با خشونت گرفت پرت کرد روی زمین با طناب دستام رو جلوی شکمم بست منو به پشت برگردوند وحالا شکمم روی  زمین بود.
ویلیام :اسلحه خالی بود پدرو ...
پِدرو :چرا اینکارو میکنی چراااااا.....
سرمو نزدیک گوشش بردم و گفتم
ویلیام :برای اینکه بفهمی در مقابل من هیچ راه فراری نداری

forced loveWhere stories live. Discover now