ویلیام

66 3 0
                                    

کارش برام تعجب برانگیز بود و البته لذت بخش
بوسه ای روی لب هاش زدم و گفتم :۲۰ دقیقه دیگه تو ماشین باش
بعدم به سمت کمد رفتم تا لباس بپوشم پدرو هم به سرعت وارد حمام شد
بعد از پوشیدن کت و شلوار به طبقه پایین رفتم و وارد حیاط عمارت شدم
جان رو دیدم که کنار ماشینم ایستاده بود
جان:صبح بخیر قربان
سری تکون دادم و گفتم
ویلیام :اتفاقی افتاده جان ؟
جان :قربان کلاوس درخواست یه ملاقات دیگه رو داده
پرسیدم :خاویرچی ؟
جان :حواسمون بهش هست
سری تکون دادم و سوار ماشین شدم

کارش برام تعجب برانگیز بود و البته لذت بخش بوسه ای روی لب هاش زدم و گفتم :۲۰ دقیقه دیگه تو ماشین باشبعدم به سمت کمد رفتم تا لباس بپوشم پدرو هم به سرعت  وارد حمام شد بعد از پوشیدن کت و شلوار به طبقه پایین رفتم و وارد حیاط عمارت شدم جان رو دیدم که ک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پِدرو رو دیدم که از عمارت خارج شد و به سمت ماشین حرکت کرد ...در ماشین رو باز کرد و قبل از اینکه سوار شه گفت:کجا میریم ؟
ویلیام :محل کار جدیدت
سوارشد... ماشین رو به حرکت در آوردم
و گفتم:(وسولا)کارخونه پدرم بود ..برام ارزشمنده
بعد از مرگش ....گذشته مهم نیست
از الان به بعد ریاست اون شرکت وظیفه توئه
پِدرو:...خب....قبلا هیچ وقت رئیس یه کارخونه یا شرکت نبودم ...اما ناامیدت نمی کنم
ویلیام:خوبه

پدرو
ریاست ...منصبی که همیشه میخواستم
مطمئن بودم که از پس این کار برمیام
ماشین توقف کرد و ویلیام گفت :کارل همه چیز رو بهت توضیح میده
حواست باشه هر خطایی که پیش بیاد این تویی که تنبیه میشی فهمیدی؟
پِدرو:بله
از ماشین پیاده شدم و به سمت کارخونه راه افتادم کارل رو دیدم که به همراه چند نفراز محافظ ها دم در کارخونه ایستاده بودن
به سمتم اومد و گفت:صبح بخیر قربان
پِدرو:صبح بخیر
کارل :لطفا همراهم بیاید
با کارل وارد کارخونه شدم ..و به سمت اتاق کارم حرکت کردیم
روی صندلی نشستم وبه کارل گفتم:من آماده ام شروع کن
بعد از ساعت ها توضیحات کارل راجب روند کار حقوق کارمند ها...قرار داد با گمرگ و ‌...
گفتم :میخوام با کارمند ها صحبت کنم
کارل سری تکون داد و گفت :البته قربان
باهم از اتاق خارج شدیم
بعد از یه سخنرانی کوتاه با کارمند ها کارل بهم گفت که ویلیام منتظرمه

گفتم :میخوام با کارمند ها صحبت کنم کارل سری تکون داد و گفت :البته قربان باهم از اتاق خارج شدیمبعد از یه سخنرانی کوتاه با کارمند ها کارل بهم گفت که ویلیام منتظرمه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
forced loveWhere stories live. Discover now