پدرو🔞

115 8 0
                                    

سه روز بعد .....
نمی دونم ساعت چند صبح بود
ولی بدجوری لرز داشتم حالم اصلا خوب نبود
از جام بلند شدم که سرگیجه هم به حالت هام اضافه شد،به در انبار که رسیدم یکی از بادیگاردا
اومد سمتم فک کنم از چهرم فهمید زیاد خوب نیستم که نگران دستش و رو سرم گذاشت و با لحن لرزون رو به بقیشون گفت :تب کرده ..به آقا خبر بدید
تو بغل بادیگارد از حال رفتم
لای پلکام و باز کرد روی تخت بودم
تمام اتفاقات مثل فیلم از جلوی چشمم رد شد
وقتی به طرف دیکه طرف نگاه کردم ویلیام رو دیدم که کنارم دراز کشیده بود

به آقا خبر بدید تو بغل بادیگارد از حال رفتم لای پلکام و باز کرد روی تخت بودم تمام اتفاقات مثل فیلم از جلوی چشمم رد شدوقتی به طرف دیکه طرف نگاه کردم ویلیام رو دیدم که کنارم دراز کشیده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


خیلی خسته بودم و بدنم هنوز درد میکرد ،چشمام رو بستم خوابیدم .......
وقتی بیدارم شدم ویلیام کنارم نبود
از رو تخت بلند شدم که یکم سرم گیج رفت که دوباره رو تخت نشستم.
در اتاق باز شد،سرم و بلند کردم
خدمتکار وارد شد
توی دستش یه سینی حاوی سوپ بود و یه لبخند محوی هم رو لباش بود،نزدیک تخت شد
_حالتون خوبه آقا ؟
پِدرو:من و واسه چی آوردین اینجا؟
انگار که حرفامو نشنیده باشه خیلی عادی سینی سوپ رو طرفم گرفت
_لطفا سوپتون رو کامل بخورید دستور آقاست
با عصبانیت زدم زیر دستش و سوپ ریخت روی زمین
جیغ خفه ای کشید و از اتاق رفت بیرون
با عصبانیت روی تخت دراز کشیدم

ویلیام
وقتی خدمتکار بهم گفت چیکار کرده به سمت اتاق رفتم روی تخت دراز کشیده بود و دستش روی چشماش بود
ویلیام:بلند شو

پِدرو:خواهش میکنم برو بیرون ویلیام:دوباره حرفم رو تکرار نمیکنم از تخت بلد شد و روبه روم ایستاد ویلیام :لخت شو پدرو:لطفا

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پِدرو:خواهش میکنم برو بیرون
ویلیام:دوباره حرفم رو تکرار نمیکنم
از تخت بلد شد و روبه روم ایستاد
ویلیام :لخت شو
پدرو:لطفا.....
ویلیام : اگه صبرم لبریز بشه تاوانشو خانوادت پس میدن
لباس هاشو درآورد و کامل لخت شد
ویلیام :دراز بکش رو تخت
همینکار رو کرد

رفتم روی تخت و روی شکمش نشستم و دست‌هاش رو کنار بدنش با پام قفل کردم ویلیام :من میخوام باهات مدارا کنم ولی خودت نمیخوای پِدرو تخس تو چشمام زل زد ولی وقتی زیپ شلوارم رو باز کرد نگاهش مظلوم شد اما دیگه فایده ای نداشت من این پسر رو آدم میکردم ویلیام ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


رفتم روی تخت و روی شکمش نشستم و دست‌هاش رو کنار بدنش با پام قفل کردم
ویلیام :من میخوام باهات مدارا کنم ولی خودت نمیخوای پِدرو
تخس تو چشمام زل زد
ولی وقتی زیپ شلوارم رو باز کرد نگاهش مظلوم شد اما دیگه فایده ای نداشت من این پسر رو آدم میکردم
ویلیام :میدونی که مقاومت نتیجش چیه؟...
پِدرو:دیگه تکرار نمیشه ....خواهش میکنم ویلیام
ویلیام :هیش ....دیگه خیلی دیره  ...دهنتو باز کن
هر اشتباهی تاوانی داره
از کشوی کنار تخت چشم بند رو برداشتم و روی چشماش گذاشتم
آلتم رو از لای زیپ بیرون آوردم و سرش رو با دستم ثابت روی تخت نگه داشتم و پایین تنم روی دهنش تنظیم کرد و وارد  حفره گرم دهنش شدم
آروم توی دهنش ضربه زدم و کم کم شدت ضربه رو بالا بردم نزدیک ارضا شدنم بود که از دهنش بیرون کشیدم و دوباره وارد شدم پِدرو متوجه شد که حالا حالا باهاش کار دارم حدود ۵ دقیقه همین کارو تکرار کردم... خسته شده بود و دهنش درد گرفته بود
بالاخره رضایت دادم و تو دهنش ارضا شدم و گفتم:قورتش بده
چشم بند رو باز کردم و از روی شکمش بلند شدم
و متوجه حال خرابش شدم ....تحریک شده بود و میتونستم برآمدگی محسوس آلتش رو ببینم
بهم نگاه نمیکرد

forced loveWhere stories live. Discover now