Confess

76 9 1
                                    

شلاق رو رها کرد
لباس هاش رو درآورد و مثل من لخت شد
و به سمت کمد داخل اتاق رفت و دستکش سیاهی رو به دست کرد

زیاد نمیتونستم سرم رو تکون بدم پشتم قرار گرفت و من صدای باز شدن در چیزی رو شنیدم و بعد سرد مایعی رو روی سوراخم احساس کردم خدای من میخواست چیکار کنه ؟! با وجود گگ نمیتونستم کاری کنم توانی برای مقابله نداشتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

زیاد نمیتونستم سرم رو تکون بدم
پشتم قرار گرفت و من صدای باز شدن در چیزی رو شنیدم و بعد سرد مایعی رو روی سوراخم احساس کردم
خدای من میخواست چیکار کنه ؟!
با وجود گگ نمیتونستم کاری کنم توانی برای مقابله نداشتم

ویلیام
این بدن شکلاتی ...توی این پوزیشن لعنتی داشت دیوونم میکرد
دستکش به دست کرده بودم نمیخواستم میکروبی وارد بدنش بشه
لب رو روی انگشتم ریختم و خیلی آروم به سوراخش فشار دادم
آلتم تکون شدیدی خورد
انگشتم رو یکم وارد سوراخش کردم ...به شدت تنگ بود
یک مقدار بیشتر پیشروی کردم و پدرو ناله ای کرد ک سعی کرد بدنش رو تکون بده
اهمیتی ندادم و آروم آروم با وجود ناله های کم و جون و تکون های پدرو انگشتم رو وارد اون سوراخ تنگ و بکر کردم و آروم تکون دادم دیگه تحمل نداشتم شروع کردم به مالیدن آلتم خودم
آروم انگشتم رو تکون میدادم
اینقدر این کار رو ادامه دادم تا ارضا شدم و انگشتم رو هم خارج کرد
که متوجه مایع سفید رنگی روی زمین شدم
پدرو ارضا شده بود ؟!
پس اونم لذت می‌برد
به سمتش رفتم و گگ رو از دهنش باز کردم
که ناله ای کرد اشکاش رو با دستم پاک کردم که گفت:چرا اینکارو میکنی چرا ....
ویلیام:به نظر نمیاد زیاد بهت بد گذشته باشه بیش تر از شکنجه برات لذت داشت
سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت
پشتش نشستم خون پشتش رو پاک کردم هرچند که هی تکون میخورد آهان ناله میکرد ولی کمرش رو تمیز کردم و پانسمان کردم
لباسام رو پوشیدم و پدرو هم گفتم که همین کار رو بکنه
اما از جاش تکون نخورد
ویلیام:پدرو شنیدی چی گفتم
پدرو :نمیتونم ...بدنم درد میکنه
پول کلافه ای کشیدم و بع سمت لباس رفتم و فقط شورتش رو پوشوندم و بعد روی دستام بلندش کردم و به سمت اتاقش رفتم
تمام این مدت با تعجب نگاهم میکرد روی تخت گذاشتمش
و یه دست لباس جدید از کمد بیرون آوردم و کمکش کردم تا بپوشه
وقتی به سمت در اتاق رفتم پدرو گفت:تو دیونه ای
با اخم به سمتش برگشتم و گفتم:فک میکردم تنبیه آموزنده ای باشه پدرو ...
نزاشت حرفم رو بزنم و ادامه داد
پدرو:دیونه ای ..منو تنبیه میکنی، شکنجه میکنی،بعد بهم کمک میکنی ، منو میبوسی ، وادارم میکنی ارضا شم ...
ویلیام:هی هی ...پدرو من ت رو وادار کردم ؟!
پدرو:باشه... تو اینکارو نمیکنی ..من خودم لذت میبرم  نمیدونم چجوریه.... بخاطر توئه لعنتیه  داری باهام چیکار میکنی؟
همه این حرف هارو با داد میگفت
به سمتش رفتم وگفتم:هیش پسر آروم باش ‌..چیزی نیست (بوسه ای روی سرش زدم )و روی تخت خوابوندمش و خودمم کنارش دراز کشیدم و بعد از چند دقیقه نفس هاش منظم شد و خوابش برد

forced loveWhere stories live. Discover now