پدرو🔞

81 6 1
                                    

درد برام غیر قابل تحمل بود ... و وقتی به عمارت رسیدیم سریعا به اتاقم رفتم و دوباره اون لعنتی رو وارد خودم کردم ...مطمئن بودم کسی تو اتاقم نبود(محل کار منظورشه)
خدای من چطور فهمیده بود......‌کسی تو اتاق نبود ....به جز ..دوربینا
گندش بزنن دوربینای لعنتی
از اتاق بیرون رفت...... درست ۱۰ دقیقه بعد تقی به در خورد و یکی از بادیگارد ها وارد شد و گفت:همراهم بیاید آقا
از صندلی بلند شدم و لنگ لنگان همراهش رفتم
باهم وارد زیرزمین عمارت شدیم
تاریک بود ..اصلا چیزی مشخص نبود
بادیگارد به سمتم برگشت و گفت:همین جا منتظر بمونید
پدرو:چرا ؟
بدون اینکه بهم جواب بده به سمت پله ها رفت برگشتم سمتش و گفتم
پدرو:هی با توام ...چرا باید توی جهنم تاریک بمونم ؟
اهمیتی نداد و رفت
در همین حین چراغا روشن شد
وقتی برگشتم
وای خدای من .....اینجا دیگه کجاست ؟

(نمایی از زیرزمین)ویلیام:بهم بی احترامی کردی ،بهم مشت زدی،بارها سعی کردی فرار کنی ،از دستوراتم سرپیچی میکنی

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

(نمایی از زیرزمین)
ویلیام:بهم بی احترامی کردی ،بهم مشت زدی،بارها سعی کردی فرار کنی ،از دستوراتم سرپیچی میکنی.....باهمه اینا تو هنوز زنده ای پدرو
صدای ویلیام رو از پشت سرم میشنیدم اما ترس اجازه نمیداد تکون بخورم
ویلیام:دلیلش چیه ؟!هان؟! باتوامممم
با دادی که زد تو جام تکونی خوردم
ویلیام:چوب خطات پر شده پدرو ..وقت تنبیه
دربیار لباساتو ..
خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشونه سکوت جلوی بینیش قرار داد
اشکام سرازیر شدن
لباسام رو درآوردم و وقتی کامل لخت شدم
ویلیام به سمتم اومد و منو به سمت وسیله عجیب وسط اتاق برد که هیچ ایده ای راجبش نداشتم
اینو میگه دوستان👇

خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشونه سکوت جلوی بینیش قرار داد اشکام سرازیر شدن لباسام رو درآوردم و وقتی کامل لخت شدم ویلیام به سمتم اومد و منو به سمت وسیله عجیب وسط اتاق برد که هیچ ایده ای راجبش نداشتم اینو میگه دوستان👇

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

منو به پوزیشن داگی روی اون صندلی کوفتی بست
چیزی نمیگفتم چون میدونستم فایده ای نداره
فقط تو سکوت اشک می‌ریختم
گگ رو روی دهن بست
وخیلی زود آب دهنم سرازیر شد
به سمت شلاق تو اتاق رفت و برش داشت
ویلیام:فراموش نکن ..همش بخاطر رفتار و کارهای خودته
شلاق رو بالا برد و روی کمرم پایین آورد داد بلندی زدم و بخاطر گگ صدای زیادی تولید نمیشد
نمیدونم چندتا ضربه بهم زد ولی وقتی شلاق رو روی زمین رها کرد فک تموم شده اما....

forced loveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt