وقتی سوار شد کلمه ای حرف نزد منم چیزی نگفتم و به سمت عمارت حرکت کردم تو تموم طول راه تو جاش وول میخورد
ماشین رو پارک کردم و قبل از اینکه دستش به در برسه گفتم :تو اتاقم منتظرتم
وبعد بدون اینکه چیزی بگه بالافاصله پیاده شد و به سمت عمارت رفت
(۱۵دقیقه بعد)تقه ای به در خورد
ویلیام :بیا داخل
پدرو با قیافه از که از شدت درد و عصبانیت قرمز شده بود وارد اتاق شد
بهش گفتم روی صندلی بشه و دونا شات ویسکی برای هر دومون ریختمویلیام:اوضاع کارخونه چطوره؟
پِدرو:خوبه ...سعی میکنم خواسته هات رو انجام بدم ...
ویلیام:جدا؟! ولی من چنین چیزی احساس نمیکنم
پدرو:منظورت چیه؟ من فقط چند روزه وارد کارخونه شدم نمیتونم که به سود ....
شات ویسکی رو به لبم نزدیک کردم ،حرفش رو قطع کردم و گفتم :با اجازه کی درش آوردی ؟ترسید ....قرمز شد ....و با لکنت گفت :منظورت چیه ؟! چی رو در...
ویلیام:مگه نگفتم فقط در مواقع اظطراری پدرو....هوم ؟...فک کردی من نمیفهمم
و ویسکی رو یکباره وارد معدم کردمو شات ویسکی رو روی میز بینمون کوبیدم که صداش باعث شد پدرو تکون شدیدی تو جاش بخوره
ویلیام:من حواسم بهت هست پدرو ..حواسم به تک تک کارهات هست
چیزی نمیگفت فقط مسکوت بهم نگاه میکرد
از اتاق اومدم بیرون
YOU ARE READING
forced love
Romanceویلیام (کاپوی فیمیلیا)از پِدرو کارمند شرکت دشمنش خوشش میاد و چون پِدرو علاقه ای به مرد ها نداره ویلیام مجبور میشه که ...... کاپوی فمیلیا:(سر پرست خانواده )مافیا ها افراد گروهشون رو خانواده میدونن به رئیس این خانواده میگن کاپوی فمیلیا تکمیل شده