ویلیام

91 6 0
                                    

ماشین از حرکت ایستاد و وارد عمارت شدیم

به محض اینکه پیاده شدیم، افراد جان به طرفمون اومدن،و پاکت نامه ای رو به دستش دادن و جان هم بدون هیچ حرفی اون پاکت رو به سمت من گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به محض اینکه پیاده شدیم، افراد جان به طرفمون اومدن،و پاکت نامه ای رو به
دستش دادن و جان هم بدون هیچ حرفی اون پاکت رو به سمت من گرفت .حالا پاکت دست من بود و داشتم به طرف کتابخونه میرفتم .دلم میخواست تنها باشم تا بتونم این ماجرا رو هضم کنم و باور کنم اون چیزی که دیدم واقعی بوده.
پشت میز نشستم و قسمت بالایی پاکت رو پاره کردم و محتویات و مدارک داخلش
رو، روی میز ریختم.
پِدرو کاسِس
کارمند شرکت مشروب سازی(بولِت)
تعجب کردم این مرد کارمند شرکت دشمن من بود
جالبه!
این موضوع آتش خشمم رو بیشتر کرد
هم با مشت کوبیده بود تو صورتم و هم کارمند دشمن من بود
دلایل خوبی برای تنبیهش بود ...اما نمیتونستم خودمو گول بزنم من از این مرد خوشم اومده بود و همه اینا بهانه خوبی بود برای به دست آوردنش
جان پرسید :حالا میخوای چیکار کنی؟


خالی از احساس و خیلی یواش چشمام بالا آوردم و به سمت مرد جوان رو به روم نگاهی انداختم و جواب دادم:


-میاریمش اینجا


جان سری تکون داد


طرز نگاهش داشت آزارم میداد، یه جوری نگاه میکرد انگار با کودن طرفه
جان: باشه، ولی چجوری میخوای اینکارو بکنی؟


forced loveWhere stories live. Discover now