پدرو🔞🔞

74 6 2
                                    

به فرودگاه رسیدیم ویلیام کمربندش رو بست و  منم لباس هام رو به تن کردم
هر دو از ماشین پیاده شدیم
وخلبان ها برای خوش آمد گویی به سمت ویلیام اومدن
اما اون بی توجهی کرد و به سمت من برگشت بوسه ای رو لب هام کاشت و گفت:نمیدونم چقدر قراره بمونم اما سعی میکنم زود برگردم ..تا اون موقع حواست به خودت باشه
پدرو:باشه
بعد لبخندی زد و به سمت هواپیما رفت

تا اون موقع حواست به خودت باشهپدرو:باشهبعد لبخندی زد و به سمت هواپیما رفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با کارل به خونه برگشتم من از تمام لحظاتمون توی ماشین لذت بردم احساس بدی ندارم برعکس دلم میخواد دوباره ،دوباره انجامش بدم من به این مسئله فک کردم توجه و نگرانی های ویلیام هرچند بیش از حد بود اما برام لذت بخش بود انتخاب شغلم ،رابط شخصیم،محل زندگیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با کارل به خونه برگشتم
من از تمام لحظاتمون توی ماشین لذت بردم
احساس بدی ندارم
برعکس دلم میخواد دوباره ،دوباره انجامش بدم
من به این مسئله فک کردم
توجه و نگرانی های ویلیام هرچند بیش از حد بود اما برام لذت بخش بود
انتخاب شغلم ،رابط شخصیم،محل زندگیم ....همه و همه چیزهایی بودن که واقعا برای من لذتی نداشتن و همه از روی اجبار و ناچاری بود
و فک کنم این رابطه اولین چیزی که من واقعا میخوامش و دیگه از روی اجبار نیست
(۴ روز بعد)
چهار روز بود که ویلیام به سفر رفته بود و به غیر از چند بار تلفنی حرف زدن های کوتاه ارتباطی نداشتیم
بعد از تموم شدن کار سوار ماشین شدم و به عمارت برگشتم و بعد از خوردن شام به سمت اتاقم رفتم تا بخوابم اما همین که خواستم تیشرت رو از تنم بیرون بیارم در اتاق باز شد با فکر اینکه یکی از خدمه باشه برگشتم تا بهش اخطار بدم که تا اجازه ندادم وارد اتاق  نشه....اما ویلیام تو چارچوب در ظاهر شد
به سمتش دوییدم

اما ویلیام تو چارچوب در ظاهر شد به سمتش دوییدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و کوبیدم به دیوار و لبم رو لب هاش گذاشتم ..لعنتی حتی تو خوابم فکرشو نمیکردم یه روزی آنقدر به این مرد وابسته بشم
لبم رو از لب هاش جدا کرد و گفتم :چرا نگفتی امشب میای ؟
و قبل از اینکه چیزی بگه پیراهنش رو کنار زدم و شروع کردم به مکیدن شکمش و نپلاش

لعنتی حتی تو خوابم فکرشو نمیکردم یه روزی آنقدر به این مرد وابسته بشم لبم رو از لب هاش جدا کرد و گفتم :چرا نگفتی امشب میای ؟و قبل از اینکه چیزی بگه پیراهنش رو کنار زدم و شروع کردم به مکیدن شکمش و نپلاش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ویلیام خندید و گفت :الان لذتی رو ببر چون بعدش این فقط منم که لذت میبرم
منو از شکمش جدا کرد  و مشغول نوازش بدنم شد

و به سمت تخت برد و منو روش خوابند و کارش رو ادامه دادآروم حرکت می‌کرد و میخواست دیوونم کنه منو به پشت برگردوند و روی تخت خوابند و چشم بند روی چشمام گذاشت از این قسمتش متنفرم دلم میخواست ببینمش اما چیزی نگفتم چشم بند رو چشمام گذاشت و مشغول بوسیدنم شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و به سمت تخت برد و منو روش خوابند و کارش رو ادامه داد
آروم حرکت می‌کرد و میخواست دیوونم کنه
منو به پشت برگردوند و روی تخت خوابند
و چشم بند روی چشمام گذاشت از این قسمتش متنفرم دلم میخواست ببینمش اما چیزی نگفتم
چشم بند رو چشمام گذاشت و مشغول بوسیدنم شد

وقتی از لب هام جدا شد به سمت سوراخ باسنم رفت آروم زبونش رو روش حرکت میداد و یکی از انگشتاش رو واردم کرد که از درد تکونی خوردم یکم انگشتش رو تکون داد وانگشت دوم رو هم وارد کرد و شروع کرد به قیچی زدن دردش خیلی زیاد بودمیخواستم از زیر دستش بلند شم که...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وقتی از لب هام جدا شد
به سمت سوراخ باسنم رفت آروم زبونش رو روش حرکت میداد و یکی از انگشتاش رو واردم کرد که از درد تکونی خوردم
یکم انگشتش رو تکون داد
وانگشت دوم رو هم وارد کرد و شروع کرد به قیچی زدن
دردش خیلی زیاد بود
میخواستم از زیر دستش بلند شم
که ویلیام اجازه نداد و گفت:جرات نکن تکون بخوری پدرو ...
بعد از چند دقیقه لُب رو برداشت و روی مقعدم ریخت از سردیش هیسی کشیدم
که ویلیام گفت:فقط بدنت رو شل کن
وبعد یه ضرب واردم شد
از درد چشم هام رو روی هم فشار دادم و نالم رو توی بالش خفه کردم
و ضربه هاش رو شروع کرد آروم اما عمیق ضربه میزد
دیگه نتونستم درد  رو تحمل کنم و گفتم
پدرو:..درد دارم
ویلیام ضربه‌ هاش رو متوقف نکرد اما آلتم رو به دست گرفت و همزمان که ضربه میزد هندجاب هم میکرد و درد از بین نرفته بود اما کمتر شده بود
بعد از چند دقیقه هر دو باهم ارضا شدیم و ویلیام آلتش رو ازم خارج کرد و کنار روی تخت دراز کشید

forced loveWhere stories live. Discover now