حالش خوب نبود درک میکردم ....
ولی من کنترلی روی اعمالم نداشتم یعتی پِدرو باعث میشد کنترلم رو از دست بدم پیراهنم رو برداشتم و رو به چشمای بهت زدش انبار رو ترک کردموقتی به خودم اومدم
فرار....کلمه ای بود که به ذهنم خطور کرد
به سمت پنجره بالای بشکه ها رفتم
به سختی از پنجره خارج شدم و آروم آروم به قسمت جنوبی عمارت رفتم . به سمت باغچه ای که کنار دروازه اصلی دوییدممیدونستم اکثرا نگهبانا این موقع شب یا در حال مشروب خوری و قمارن یا دارن ترتیب زن هارو میدن. مخفی شدم تو سایه ها، باید خودم رو به دروازه اصلی میرسوندم خوشبختانه به خاطر صداهای جیغ زن ها وناله ی مردا از اتاقک هاشون .اونها کمتر متوجه صدای پای من میشدنبا پاهای برهنه از تو تاریکی میدویدم و پشت درخت ها قایم میشدم.
قفسه سینه ام درد گرفته بود و گلوم خس خس میکرد .فقط یک سوییت مونده بود تا تمام بشه و به دروازه اصلی برسم
پس با تمام توان دوییدم
دستم رو به سمت دروازه بردم
و......... بوم
YOU ARE READING
forced love
Romanceویلیام (کاپوی فیمیلیا)از پِدرو کارمند شرکت دشمنش خوشش میاد و چون پِدرو علاقه ای به مرد ها نداره ویلیام مجبور میشه که ...... کاپوی فمیلیا:(سر پرست خانواده )مافیا ها افراد گروهشون رو خانواده میدونن به رئیس این خانواده میگن کاپوی فمیلیا تکمیل شده