ویلیام

94 5 0
                                    

حالش خوب نبود درک میکردم ....
ولی من کنترلی روی اعمالم نداشتم یعتی پِدرو باعث می‌شد کنترلم رو از دست بدم   پیراهنم رو برداشتم و رو به چشمای بهت زدش انبار رو ترک کردم

ولی من کنترلی روی اعمالم نداشتم یعتی پِدرو باعث می‌شد کنترلم رو از دست بدم   پیراهنم رو برداشتم و رو به چشمای بهت زدش انبار رو ترک کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وقتی به خودم اومدم

فرار....کلمه ای  بود که به ذهنم خطور کرد
به سمت پنجره بالای بشکه ها رفتم
به سختی از پنجره خارج شدم   و آروم آروم به قسمت جنوبی عمارت رفتم . به سمت باغچه ای که کنار دروازه اصلی دوییدممیدونستم اکثرا نگهبانا این موقع شب یا در حال مشروب خوری و قمارن یا دارن ترتیب  زن هارو میدن. مخفی شدم تو سایه ها، باید خودم رو به دروازه اصلی میرسوندم خوشبختانه به خاطر صداهای جیغ زن ها وناله ی مردا از اتاقک هاشون .اونها کمتر متوجه صدای پای من میشدن

با پاهای برهنه از تو تاریکی میدویدم و پشت درخت ها قایم میشدم.
قفسه سینه ام درد گرفته بود و گلوم خس خس میکرد .فقط یک سوییت مونده بود تا تمام بشه و به دروازه اصلی برسم
پس با تمام توان دوییدم
دستم رو به سمت دروازه بردم
و......... بوم

forced loveWhere stories live. Discover now