ویلیام

62 5 0
                                    

به سمت گمرک راه افتادیم
و به سمت اتاق آقای پتینسون رفتم
پتینسون:آقای کاسس(کاسس فامیلی پدرو هست پدرو کاسس) حالتون چطوره؟
پدرو:ممنونم ،مشکلی پیش اومده
پتینسون:مشکل که نه بیشتر یه سوء تفاهم بود که حل شد
پدرو:چه سوءتفاهمی ؟
پتینسون:آقای توریچ اشتباهی کرده بودند بار خودشون رو با بار شما اشتباه گرفته بودن
پوزخندی زدم و گفتم
پدرو:مگه چنین چیزی ممکنه؟!
این سوال رو پرسیدم و صدای شخصی رو از پشت سر شنیدم
توریچ: بله ، من معذرت میخوام اشتباه از من بود
به سمت صدا برگشتم ..همون مردی که تو کلاب دیده بودم دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت :خاویر توریچ هستم خوشبختم ،منو یادتون میاد؟
پدرو:بله قبلا دیده بودمتون
خاویر:بله دیدار خوبی نداشتم
و من به شبی که به خاطر این مرد لعنتی تنبیه شدم افتادم
پدرو:مهم نیست..الان مشکل حل شد درسته؟!
خاویر:بله بله من متاسفم اشتباه از من بود..لطفا بزارید شما رو به یه قهوه دعوت کنم
پدرو:نه ممنونم باید برگردم کارخونه
خاویر:اولین باره میبینم آقای مارتینز(ویلیام مارتینز)به پارتنرش اجازه داده ریاست کارخونه رو به دست بگیره
چی گفت ؟ پارتنر ...اصلا به این چه ربطی داشت .. مگه ویلیام قبل از من با چند نفر بوده ؟از همون روز اول هم از این مرد  خوشم نمیومد
گفتم:من با بقیه فرق دارم
خاویر:البته کاملا مشخصه....لطفا به ویلیام چیزی دراین باره نگید میدونید که زیاد خوشش نمیاد
پدرو:باشه ..من باید برم فعلا
خاویر :بعدا میبینمتون
چیزی نگفتم و از اتاق خارج شدم. و به سمت کارل که مضطرب کنار ماشین ایستاده بود رفتم
پدرو:کارل چیزی شده؟
کارل :قربان،آقا تماس گرفتن و وقتی مطلع شدن خیلی عصبی شدن
خدای من این مرد دست از سر من برنمی‌داشت
پدرو:مشکلی نیست خودم براش توضیح میدم
زودباش باید بریم خونه
ساعت ۹شب وقتی رسیدیم عمارت
از پله ها بالا رفتم و وارد عمارت شدم
خواستم به سمت اتاقم برم که صدای ویلیام رو شنیدم
ویلیام:کجا بودی؟
برگشتم سمتش با جذبه و اخمی روی صورتش ایستاده بود و داشت برای خودش ویسکی میریخت

 و به سمت کارل که مضطرب کنار ماشین ایستاده بود رفتم پدرو:کارل چیزی شده؟کارل :قربان،آقا تماس گرفتن و وقتی مطلع شدن خیلی عصبی شدنخدای من این مرد دست از سر من برنمی‌داشت پدرو:مشکلی نیست خودم براش توضیح میدم زودباش باید بریم خونهساعت ۹شب وقتی رسیدیم ع...

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

پدرو:ویلیام خواهش میکنم من خیلی خستم فردا صبح بهت توضیح میدم هرچند میدونم که همین الانشم همه چیز رو میدونی
ویلیام :کجا بودی؟
پدرو:ویلیام من رئیس اون کارخونه به خواست خودت امروز مجبور شدم بخاطر یه سوءتفاهم کارخونه رو ترک کنم ..نخواستم تو رو نگران کنم
به سمتم اومد انگشتش رو روی شقیقم گذاشت و همینطور که به سرم ضربه میزد گفت :پدرو برای آخرین بار میگم ...این آخرین بار بود که بدون اطلاع من از کارخونه خارج شدی فهمیدییی؟
کلمه آخرش رو با داد گفت ،دیگه تحمل این وضع رو نداشتم
گفتم :بله فهمیدم
بعد به سمت اتاقم رفتم و چراغ ها رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم

forced loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang