ویلیام

100 7 2
                                    

با جان به سمت کلاب راه افتادیم ......
جرعه از ویسکی بی نظیرم که حالا کمی از سردی اولیه ش رو از دست داده بود نوشیدم

جان موبایلش رو که تا الان به دست داشت رو کنار گذاشت و گفت: با خاویر چیکار میکنیم ؟آهی کشیدم و چشم چرخوندم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جان موبایلش رو که تا الان به دست داشت رو کنار گذاشت و گفت: با خاویر چیکار میکنیم ؟
آهی کشیدم و چشم چرخوندم .لیوان توی دستم رو از قصد و کمی محکم روی کانتر رو به روم کوبیدم و جواب دادم :میکشمش
(جان )خواست چیزی بگه که دست بالا آوردم و سکوت کرد
خودمو رو صندلی عقب تر کشیدم تا راحت تر بشینم و بعد نمیدونم دقیقا به چه هدفی اما اون دخترپیشخدمت دوباره از جلوی چشمم گذشت و سعی کرد خودشو به رخ بکشه، نفس عمیقی کشیدم و بیشتر توی صندلی راحت چرمی فرو رفتم نیم نگاهی به اطراف  انداختم
توجهم به سمت مردی که روی صندلی بار نشسته بود و حدودا ۵ تا جام ویسکی خالی جلوش بود جلب شد ......ناگهان به سمتم برگشت وقتی اون چهره زیبا رو دیدم ...... لبخند محوی روی لب هاش نقش بست از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتم

نیم نگاهی بهش انداختم کاملا مست بود و باز از مسئول بار درخواست ویسکی کرد که رو به مسئول بار گفتم :لازم نیست

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نیم نگاهی بهش انداختم کاملا مست بود و باز از مسئول بار درخواست ویسکی کرد که رو به مسئول بار گفتم :لازم نیست

forced loveWhere stories live. Discover now