با جان به سمت کلاب راه افتادیم ......
جرعه از ویسکی بی نظیرم که حالا کمی از سردی اولیه ش رو از دست داده بود نوشیدمجان موبایلش رو که تا الان به دست داشت رو کنار گذاشت و گفت: با خاویر چیکار میکنیم ؟
آهی کشیدم و چشم چرخوندم .لیوان توی دستم رو از قصد و کمی محکم روی کانتر رو به روم کوبیدم و جواب دادم :میکشمش
(جان )خواست چیزی بگه که دست بالا آوردم و سکوت کرد
خودمو رو صندلی عقب تر کشیدم تا راحت تر بشینم و بعد نمیدونم دقیقا به چه هدفی اما اون دخترپیشخدمت دوباره از جلوی چشمم گذشت و سعی کرد خودشو به رخ بکشه، نفس عمیقی کشیدم و بیشتر توی صندلی راحت چرمی فرو رفتم نیم نگاهی به اطراف انداختم
توجهم به سمت مردی که روی صندلی بار نشسته بود و حدودا ۵ تا جام ویسکی خالی جلوش بود جلب شد ......ناگهان به سمتم برگشت وقتی اون چهره زیبا رو دیدم ...... لبخند محوی روی لب هاش نقش بست از روی صندلی بلند شدم و به سمتش رفتمنیم نگاهی بهش انداختم کاملا مست بود و باز از مسئول بار درخواست ویسکی کرد که رو به مسئول بار گفتم :لازم نیست
YOU ARE READING
forced love
Romanceویلیام (کاپوی فیمیلیا)از پِدرو کارمند شرکت دشمنش خوشش میاد و چون پِدرو علاقه ای به مرد ها نداره ویلیام مجبور میشه که ...... کاپوی فمیلیا:(سر پرست خانواده )مافیا ها افراد گروهشون رو خانواده میدونن به رئیس این خانواده میگن کاپوی فمیلیا تکمیل شده