دو هفته بعد:
از صبح که برای اردوی تمرینی به اون باشگاه اومد، چشم از هری نداشته بود و قصدم نداشت اینکارو بکنه.
شاید با اینکارش میخواست هری رو تحریک کنه تا بیاد جلو و باهاش حرف- البته اگه هری ام میخواست حرف بزنه لویی قرار نبود از کلمات استفاده کنه!
باید وزن میشدن پس لویی درست مثل همه ی کسایی که اونجا بودن از صبح چیزی نخورده و شاید مقدار زیادی از این اعصاب خرد مربوط به شکم گرسنه اش بود.
چهار نفر از 18 تا 32 سال اونجا بودن و لویی بچه های کوچیکترو هم میدید. اصلا هم به این فکر نمیکرد که چرا موقعی که بچه تر بوده زودتر تکواندو رو شروع نکرده که حالا اینقدر دیر به هدفش نرسه.
حالا دیگه مهم نبود! لویی اونجا به عنوان عضو تیم ملی حضور داشت و نمیذاشت وجود هری گند بزنه توی حال خوبش.
اون پسر تغییر خاصی نکرده بود. موهای فرفریش رو بلند کرده و حالا همه رو پشت سرش با یه کش جمع کرده که پیشونی کشیده اش رو بهتر به نمایش میذاشت.
اگه میخواین بدونین هری هم لویی رو میپائید یا نه باید بگم که نه! حداقل لویی نتونسته بود مچشو موقع دید زدن بگیره و این بیشتر عصبانیش میکرد.
اینکه هری یجوری خودشو زده به اون راه که انگار با لویی غریبه است. خدایا لویی دلش میخواست همین الان میرفت و خفه اش میکرد تا اینقدر باهاش غریبه نباشه و درعین حال نمیخواست باهاش هم صحبت بشه چون اون پسر براش غیر قابل تحمل بود.
باید برای وزن کشی، لباساشون رو درمیوردن و حالا حدود بیست تا آدم با لباس زیر تو یه صف طولانی بودن تا وزنشون مشخص شه.
این وزن کشی بیشتر بخاطر این بود که مربی تعیین کنه کی حریف تمرینی یه نفر دیگه باشه. با وزنی که توی یک رنج بود! جثه و قد زیاد توی مسابقات اهمیت نداشت.
لویی اما روی سکو با نیم تنه ی لخت نشسته بود و داشت صف رو نگاه میکرد. ترجیح میداد وقتی کار همه تموم شد، بره و از شلوغی زیاد خوشش نمیومد.
حواسش اما به هریام بود که داشت لباس سفید رنگشو درمی آورد. هری تتو داشت! خیلی خب لویی حرفشو پس میگیره؛ هری تغییر کرده بود.
تا جایی که یادش میومد اون پسر زیاد موافق تتو زدن نبود. اگه بخواد دقیق بگه هری از اینکه لویی هر وقت که میخواست میرفت و تتو میزد، عصبی میشد و میگفت داری به خودت آسیب میزنی! حالا خودش تتو داشت؛ هری تغییر کرده بود!
اون پسر همونجا لباساشو روی ساکش گذاشت و مثل همه با یه باکسر داشت سمت صف میرفت و برای اینکار باید از روبهروی لویی رد میشد.
لویی از سر تا پاش نگاهی به هری انداخت. کی اینقدر عضله ساخته بود؟ احمق! تو شش ساله ندیدیش؛ معلومه که قراره توی این همه مدت تغییر کنه و تو هیچ وقت نفهمی. اخم روی پیشونیش با شنیدن صدای هری، باز شد و جاشو به تعجب داد.
YOU ARE READING
kawasaki ninja [L.S]
Romanceتو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظهای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانهای عاشقتم! از همون لحظهای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبهروم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو م...