همونطور که داشت بافت طوسی رنگشو از سرش رد میکرد، وارد آشپزخونه شد تا برای خودش قهوه بریزه. دنیل رو دید که روی صندلی نشسته و با دیدنش، گوشیش رو کنار گذاشته بود.
دنیل: حالت خوبه؟
هری با ماگ قهوهاش روبهروی برادر بزرگترش نشست و لبخندی تحویلش داد. جرعه ای از قهوه نوشید و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
دلش براش تنگ شده بود و حالا که دنیل روبهروش نشسته، آره حالش خوب بود.
هری: خوبه که اینجایی! مدت زیادیه که نیومدی اینجا تا بمونی
دنیل تای ابروشو بالا انداخت و بعد به صندلی تکیه داد. بخاطر کارش و مامان و باباشون زیاد وقت نمیکرد به لندن بیاد و هری راست میگفت. البته این حقیقت که خود هری هم میخواست تنها باشه، وجود داشت.
دنیل: برای یه ماه...که یه هفتهاش گذشته!
دنیل اذیتش کرد و لبخند دندون نمایی به هری زد. اون پسر اما شونه هاشو بالا انداخت و پشت ماگ قهوه قایم شد.
هری: یه ماه هم کافیه!
دنیل تک خندهای کرد و کمی از قهوهاش نوشید. تازه دنبال هری رفته و از تمرین برش گردونده بود. درواقع یه هفتهای هست که اینکارو میکنه.
دو سه روز بعد از اینکه فهمید هری توی تیم ملی تکواندو هست، از لس آنجلس به لندن اومده بود تا هم داداششو ببینه و بهش تبریک بگه و هم یکم از محیط کاری و خانوادشون فاصله بگیره.
و خودش هری رو به باشگاه میرسوند و برمیگردوند. اینکارو دوست داشت و از وقتی هری تکواندو رو شروع کرده بود، هروقت که وقتشو داشت اینکارو براش انجام میداد.
رسوندن هری باعث میشد وقت بیشتری باهاش بگذرونه باتوجه به اینکه هری آدمی نبود که زیاد از خونه بزنه بیرون حتی اگه برای بیرون رفتن با داداشش باشه.
البته شروع کردن تکواندو برای هری، یه شروع دیگه از یه پایان دیگه بود که نه دنیل و نه هری نمیخواستن راجع بهش صحبت کنن. خیلی وقته که کسی موضوعشو پیش نکشیده؛ همه دارن تمام تلاششون رو میکنن که دردش رو فراموش کنن.
هری: کار چطوره؟ ایده هات هنوز ته نکشیدن؟
لبخند کجی رو لبای دنیل نشست و ابروهاشو تند بالا و پائین کرد. ماگشو روی میز گذاشت و با سر انگشت اشارهاش روی ماگ ضرب گرفته بود.
دنیل: کاملا مطمئنم که ایده ها هنوز سر جاشونن و برای چند سال آینده میتونیم مدل جدید بیرون بدیم.
هری گوشه ی لباشو به پائین خم کرد و سرشو به نشونه تایید تکون داد. تمام بدنش داشت بهش التماس میکرد که حداقل دراز بکشه اما حرف زدن با دنیل رو دوست داشت.
لهجه ی بریتیشش با وجود اینکه حالا دیگه لس آنجلس زندگی میکنه، حتی یه ذره هم تغییر نکرده بود.
YOU ARE READING
kawasaki ninja [L.S]
Romanceتو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظهای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانهای عاشقتم! از همون لحظهای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبهروم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو م...