ch 12

76 18 43
                                    

هفت سال پیش:

امروز روز آخری بود که لویی خونه ی هری میموند. امشب قرار بود مامان و باباش و دنیل از لس آنجلس برگردن و لویی تصمیم داشت هروقت که اونا اومدن، به خونه ی خودش بره.

حالا هم روی کاناپه نشسته و داشت تنظیمات بازی رو درست میکرد. بعد از یه باخت سخت و نفس گیر که به هری واگذار کرده بود و اون پسر راجع به بردن بازیش خفه نمیشد، اون دو نفر توی سکوت به تلویزیون نگاه میکردن تا اینکه هری از جاش بلند شد.

فردا شب کریسمس بود و برای همین هم خانواده ی هری داشتن برمیگشتن لندن، لویی هم فقط به یه زنگ به مامان و باباش بسنده میکرد.

نه لویی میخواست زیاد توی دست و پای اونا باشه، نه مامان و باباش میخواستن لویی زیاد دور و برشون باشه. اگه فاصله بینشون باشه، بیشتر عزیز خواهند بود.

صدای آهسته اما شیطون هری که داشت "تولدت مبارک" میخوند باعث شد سرشو سمت اون پسر برگردونه و هری رو ببینه که داره با یه کیک کوچولو بهش نزدیک میشه. خدایا! این در عین قشنگ بودن زیادی لوسه!

لویی چشماشو چرخوند و خندید وقتی هری آهنگشو تموم کرد و کیکو بالای سرش گرفت و بعد از اینکه به لویی تعظیم کرد، کیکو جلوش گرفت.

هری: تولدت مبارک لو!

لویی کیکو با خنده ازش گرفت و روی میز گذاشت. یه کیک ساده ی شکلاتی بود که روش نوشته شده بود "یه ستاره به وجود اومده".

آه هری خیلی لوس بود و نمیدونست توی این سه چهار سال چطوری میتونه اینقدر خلاقانه روی کیک چیزی بنویسه.

نمیدونست باید چی بگه پس فقط همونطور که روی کاناپه نشسته بود، دستاشو از هم باز کرد و بهترین دوستشو درآغوش کشید. هری لوس بود، لویی میتونست بخاطر هری برای لحظاتی لوس باشه.

هری: برای اینکه فردا نمیتونم پیشت باشم، گفتم زودتر تولدتو تبریک بگم.

لویی لبخندی به بزرگی صورتش زد و هری رو محکم تر بغل کرد. حرفا و کارای هری که حول خودش میچرخید، قلبشو  گرم میکرد. حتی اگه یکم زیادی لوس بود!

لویی: هیچ وقت نفهمیدم چطور میتونی اینقدر برای جمله ی روی کیک خلاق باشی!

هری ابروهاشو بالا انداخت و خندید. پای راستشو دراز کرد و فندک و شمعو از توی جیبش درآورد. لویی هم داشت با چشمای ریز شده نگاهش میکرد.

اوه، لویی اهمیت نمیداد که هری اینقدر ساده سورپرایزش کرده. حتی اهمیت نمیداد ایکس باکس هنوز روشنه درحالی که باید آهنگ میذاشتن.

براش مهم بود که برای هری مهمه! همینقدر براش کافی بود تا بفهمه هری بهش اهمیت میده. بیشتر از اینم نمیخواست، هیچ وقت نخواسته!

اینکه یه نفر فقط به یادش باشه همیشه براش کافی بود و هری بیشتر از این رو بهش داده بود.

هری شمع سن لوییو روی کیک گذاشت. داشت کلنجار میرفت که باید چجوری عددارو کنار هم بذاره تا برای عکس گرفتن، برعکس نیوفته و لویی به احمق بودنش خندید. شمعارو از دستش گرفت و خودش اونارو روی کیک گذاشت.

kawasaki ninja [L.S]Where stories live. Discover now