هفت سال و شش ماه پیش:
هلمتو که روی سرش گذاشت، استارت موتورو زد و سمت خونه ی هری راه افتاد. اون پسر تقریبا مثل همیشه خونه تنها بود و قرار بود کل روز رو با لویی بیرون باشن.
با اینکه که آخرای تابستون بود، هوا اونقدرام سرد به نظر نمیرسید و میتونستن بیرون دووم بیارن. حالا هم لویی تیپ همیشگیشو زده بود. یه تیشرت سفید و پیرهن سفید که دکمه هاشو باز گذاشته و آستیناشو برای راحت بودن توی گرفتن دستههای موتورش، تا آرنج بالا زده بود.
البته لویی شرط گذاشته بود که وقتی باهاش میاد بیرون که با دوچرخه برن دور بزنن. بهش گفته بود دوچرخه چون روح هری هم خبر نداشت که لویی یه موتور کاوازاکی نینجا گرفته و قراره با اون بره دنبالش.
هیچ ایدهای نداشت هری قراره چطوری هضمش کنه! هرچند میدونست مخالف موتور سوار شدن و روندنه اما میخواست توی عمل انجام شده قرارش بده و یجورایی مجبورش کنه.
چند دقیقهای طول کشید تا به خونه ی هری رسید. رسما داشت با سرعت مجاز میرفت تا یه وقت تصادف نکنه و ناکام نشه.
با اینکه اعصابشو بهم میریخت که با سرعت پائینی داره میره، اما تحمل کرد! هنوز نمیتونست کارای خطرناکی که توی ذهنشه رو عملی کنه.
میدونست گواهینامهاشو با وضعیت قابل قبولی گرفته و از موتورش نمیترسید اما ماه دومی بود که داشت سوارش میشد، اگه بعدا نمیخواست مواظب باشه، الان باید مواظب میبود.
به خونه ی هری که رسید، اون پسر رو دم در دید. اوه شت! انتظار نداشت هری دم در منتظرش ایستاده باشه. یکی از پاهاشو روی زمین گذاشت تا تعادلشو حفظ کنه و شیلد صورتشو بالا داد.
لبخند ژکوندی به قیافه ی مات و مبهوت هری انداخت که فقط از روی چشماش میشد فهمید که داره لبخند میزنه چون هلمت هنوز سرش بود. حدس میزد که میترسید اونو دربیاره.
هری انگار که روح دیده باشه با چشمای درشت و لب هایی که از هم فاصله گرفته بودن، به لویی خیره شده بود.
فکر نمیکرد اون پسر اینقدر از دیدنش با موتور تعجب کنه. برای لحظاتی توی سکوت هری به لویی و لویی به متعجب بودن هری خیره شد.
هری: تو...ت-تو موتور خری-خریدی
بعد از ثانیه های طولانیای که با سکوت گذشته بود، هری تونست یه جمله ی دست و پا شکسته بسازه. ظاهرا انگار زبونش به حرف مغزش گوش نمیداد و توی دهنش نمیچرخید.
لویی که تا اونموقع منتظر یه حرفی از طرفش بود، هلمتو درآورد و جلوی بدنش گذاشت. لبخند مضحکی زد و بعد از اینکه موهاشو درست کرد، شونه هاشو بالا انداخت.
لویی: آره؟
هری نگاهشو از سر لویی شروع کرد و به پاهاش رسوند و بعد نگاه اجمالیشو به موتور مشکی-سبز روبهروش انداخت.
YOU ARE READING
kawasaki ninja [L.S]
Romanceتو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظهای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانهای عاشقتم! از همون لحظهای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبهروم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو م...