با صدای حرف زدنی که از یه فاصله ی دور به گوشش میرسید، به آرومی پلکاشو از هم فاصله داد و نگاهی به دور و برش انداخت.
خونه ی خودش نبود. اینجا خونه ی هریه! دستشو بالا آرود تا ساعت رو چک کنه که نه و نیم رو نشون میداد و بعد خمیازه ی بزرگی کشید.
هری روی تخت نبود و احتمالا اون صدای گفتوگویی که از بیرون میاد مال هری باشه. بعد از اینکه کشوقوسی به بدنش داد، از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت.
بعد از اینکه کارشو کرد، به خودش نگاهی تو آینه انداخت. دستای بین موهاش برد و اونارو از شلختگی دراورد. احتمالا دهنش هم بوی جسد میده که میشه با صبحانه قابل تحملش کرد.
خواست دست و صورتش رو بشوره که یه مسواک جدید که حتی از توی بستهاش بیرون آورده نشده بود رو جای مسواک استفاده شده ی هری دید.
لبخند گشادی زد و مسواکو از توی بستهاش بیرون آورد. به احتمال زیاد هری اینو برای لویی اینجا گذاشته بود و اون پسر کی باشه که ازش استفاده نکنه؟
قبلا توی اون چهارسال که هری زیاد خونهاش میموند، لویی براش یه مسواک و حوله ی جدا گذاشته بود تا هروقت که میاد اونجا راحت باشه و حالا انگار هری داشت جبران میکرد.
وقتی داشت دندوناشو مسواک میزد، یه لبخند مضحک روی لباش بود هم بخاطر مسواک هم بخاطر اینکه حالا دوست پسر هری محسوب میشد؛ که وقتی خودشو توی آینه دید، به خنده تبدیل شد اما سریعا جمع شده بود چون حالا لویی برای لحظاتی ترسید.
لویی: نیشتو جمع کن احمق
به خودش توی آینه گفت و نزدیک بود کفی که بخاطر خمیردندون درست شده روی لباسش بریزه که به جلو خم شد و پیرهن هری رو نجات داد.
چند دقیقه بعد، از اتاق بیرون رفت. حالا صدای هری واضحتر بود. داشت با اون صدای بم و لهجهاش که لویی مثلش رو جایی ندیده بود، با کسی حرف میزد.
بیشتر انگار داشت یه چیزی رو توضیح میداد و با تصوری که از اون پسر داشت، احتمالا هری درحال استفاده از دستاش برای حرف زدن با طرف مقابل بود.
از پلهها پائین رفت و هری رو دید که پشت میز آشپزخونه نشسته و لپتاب جلوش روی میزه. ایرپاد هاش توی گوششه و حالا با دقت زیادی به صفحه خیره شده و هرچند ثانیه یک بار سرشو به نشونه ی تایید تکون میده.
چند تا برگه روبهروش روی میز بود. داشت خودکارو بین انگشتای دست چپش به ماهرانهترین شکل ممکن میچرخوند و کت سورمهای رنگی پوشیده بود که با شلوار خونگیش که روش شخصیت های کارتون اسباببازیها بود، تضاد خندهداری داشت.
موهای هری گوجهای بسته شده بود و اینقدر از این زاویه با عینک جذاب به نظر میرسید که لویی برای لحظاتی یادش رفت روی پله هاس و نزدیک بود بیوفته که خودشو از نرده ها گرفت.
YOU ARE READING
kawasaki ninja [L.S]
Romanceتو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظهای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانهای عاشقتم! از همون لحظهای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبهروم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو م...