درست دو هفتهای میشد که آنتونی داشت روی مخش اسکی، راه رفتن عادی، و یورتمه میرفت تا بهش بیشتر از هری بگه و تنها چیزایی که اون مرد تونسته بود از زیر زبون لویی بیرون بکشه حتی ارزش فروختن و بلک میل نداشتن.
اون مرد وقتی دارن تمرین بدنسازیشو انجام میدن، وقتی دارن تمرین اضافی مبارزه انجام میدن، وقتی آنتونی خونه ی لوییه و خلاصه از هر فرصتی که داره استفاده میکنه تا راجع به هری ازش بپرسه.
تازگیا یجوری شده که دیگه لویی ازش فرار میکنه و جواب تماساشو تا وقتی کارش مهم باشه، نمیده. یا آنتونی معنی "نمیخوام راجع بهش حرف بزنم" رو نمیفهمه یا واقعا نمیفهمه!
حالا هم لویی روی نیمکت های توی رختکن کنار مایکل، درحالی که سئوشرت تیم ملیرو پوشیده بود تا بدنش سرد نشه، نشسته بود.
روبهروش هری داشت از بطریش، آب میخورد و ریچارد اون طرف داشت یه بطری دیگه رو روی سرش خالی میکرد.
نه هوا گرم نبود اما میزان فعالیتی که اون چهار تا داشتن دما رو جوری بالا برده بود که انگار وسط تابستونن. هرچند دقیقا وسط زمستون بودن!
لویی توی ذهنش بود و داشت بطریشو توی دستش میچرخوند و به حرکت آب و برخوردش به دیواره های بطری نگاه میکرد. حواسش نبود مایکل داره راجع به چی صحبت میکنه اما وقتی صدای هری رو شنید سرشو بالا آورد.
هری: دوازده روز صبر کردم، نمیخوای بهم کادو بدی؟
لویی سوالی نگاش کرد. اوه، دوم فوریه تولد هری بود! صبر کن ببینم، اون الان چی تف داد؟ راپونزل پررو.
لویی: اوه، چرا! صبر کن. تو جیبمه و الان بهت میدمش!
لویی با یه لبخند مضحک روی لباش گفت و واقعا داشت توی جیبای سیوشرتش دنبال کادوی هری میگشت. برای همین حالا میشد از صورت هری، تعجب کمرنگی رو خوند.
هری: به خدا قسم اگه انگشت-
لویی دستشو از جیبش بیرون آورده و انگشت وسطشو نشون هری داد. لباشو بهم چسبوند و جوری لبخند زد که چشماش هلالی شدن.
لویی: بفرما!
مایکل و ریچارد داشتن ریز میخندیدن و هری برای لحظاتی به لویی و انگشتی که جلوی صورتش گرفته شده بود، نگاه میکرد. دست لویی رو از جلوی چشماش کنار زد و چشم غرهای تحویل اون پسر داد.
هری خواست چیزی بگه که صدای زنگ گوشی یه نفر و بعد قیافه ی "وای، ریدم" لویی تو زاویه دیدش قرار گرفت. اون پسر سمت کمدش شیرجه زد و دنبال گوشیش گشت.
یکی از شاگرداش، جولیا بود. امشب که باهاش تمرین داشت، چرا بهش زنگ زده بود؟ اصلا چرا یادش رفت این لعنتی رو سایلنت کنه؟
دکمه ی اتصال تماسو زد و گوشیو کنار گوشش نگه داشت. با دست آزادش دستی تو موهاش کشید و اونارو اول به عقب هدایت کرد و بعد دوباره روی پیشونیش ریخت.
YOU ARE READING
kawasaki ninja [L.S]
Romanceتو مال من نبودی، دقیقا از همون لحظهای که به خودم اومدم و دیدم به طرز احمقانهای عاشقتم! از همون لحظهای که مچ قلبمو گرفتم وقتی داشت برای لمس تو بهم التماس میکرد و تند میتپید. تمام اون لحظاتی که روبهروم ایستاده بودی و من به بوسیدنت فکر میکردم، تو م...