ch 16

47 20 59
                                    

شش سال پیش:

غروب جمعه بود و آخرین روز از هفته که اون دونفر میرفتن باشگاه. لویی حالا تقریبا هشت ماهه که با آلیسا قرار میذاره و خوشحال به نظر میاد. حداقل ظاهرشون این رو نشون میده.

اون دو نفر از وقتی فارغ التحصیل شدن، کمتر باهم وقت میگذرونن چون سر لویی با آلیسا و کلاس های خصوصیش و هری با کار های شرکت پدرش مشغوله.

هرچند اگه لویی میخواست، هری میتونست یه تایمی رو خالی کنه تا برن بیرون اما مثل اینکه لویی سرگرم تر از این حرفا بود.

پنج ماه پیش که اون دو نفر یه مسابقه ی کشوری داشتن، نوبت هری بود که بازی رو ببره و لویی توی زمین مبارزه یکاری کرد که هری برنده ی مسابقه باشه.

اره درست خوندین! اون دو نفر بیشتر مواقع برای اول و دومی روبه‌روی همدیگه قرار میگرفتن و باهم دیگه حرف زده بودن تا یکی درمیون مقام اول رو بگیرن.

اگه اوندفعه نوبت هری بود تا طلا بگیره، لویی ظاهرا غیر عمدی یه اشتباه میکرد تا هری بتونه امتیاز بیشترو بگیره و برعکس.

دفعه ی بعدی که قرار بود روبه‌روی هم باشن نوبت لویی بود که بازی رو ببره و هری اینو خوب به خاطر سپرده بود.

اون دو نفر از باشگاه بیرون اومدن و این بار برخلاف بیشتر اوقات که هری با لویی سوار موتورش میشدن و به خونه ی لویی میرفتن، اون پسر بخاطر اینکه دنیل اومده بود، گفت که برمیگرده خونه ی خودش و لویی دیگه اصرار نکرد.

لویی: دوشنبه میبینمت؟

پرسید و لبخند کوچیکیشو با یه چشمک تحویل هری داد. اون پسر لباشو بهم چسبوند و آروم پلک زد. بعضی وقتا خوندن هری براش سخت میشد، مثل همین الان!

با این حال با همون لبخند دستشو جلو آورد تا باهاش دست بده اما هری بعد از اینکه دست لویی رو گرفت، اون پسرو سمت خودش کشید تا بغلش کنه.

حرکتش باعث شد ابروهای لویی یه جایی بین موهاش گم شن و نزدیک بود بیوفته روی زمین که بغل هری مانعش شد.

لویی: این یکی خیلی یهویی بود!

لویی با خنده گفت و دستاشو دور بدن هری حلقه کرد و اون پسر که همین حالا هم محکم بغلش کرده بود رو در آغوش کشید.

هری در جوابش فقط سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد. اینقدر این روزا وقتی پیش لویی وقت میگذروند، کم حرف شده بود که دیگه حتی لویی هم نمیدونست باید چه غلطی بکنه تا هری سابق رو دوباره ببینه.

هری اما اهمیتی نمیداد که حالا لپاش دارن بین شونه و سر لویی فشار داده میشن، شاید امشب فقط همینو میخواست! اینکه صورتش بین کتف و سر لویی باشه تا بتونه بوی ادکلنشو به خاطر بسپاره.

لویی: هی، قرار نیست برم و دیگه برنگردم! دنیل خونه منتظرته، دوشنبه میبینمت باشه؟

هری "اوهوم"ی گفت و بعد از چند ثانیه ی دیگه که لویی رو محکم تر از قبل بغل کرده بود، بالاخره رضایت داد تا از اون پسر فاصله بگیره. لویی قسم میخورد اگه هری یکم دیگه بغلشو محکم تر میکرد، به سرفه میوفتاد.

kawasaki ninja [L.S]Where stories live. Discover now