3: hot chocolate

10K 1.2K 146
                                    

ویرایش شده، پیشنهاد میکنم دوباره خونده شه
پارت سوم: شکلات داغ

جونگ‌کوک تک‌خنده‌ای زد و نگاهش رو از مرد شوکه شده گرفت. تهیونگ متعجب به رفتار مبهم جونگ‌کوک خیره شد. امگای شکلاتی یک دور دور خودش چرخید و دستاش رو روی گونه‌هاش گذاشت و مردمک‌هاش روی تهیونگ لغزید. تند تند گفت:


- وای این خیلی خفنه شما بیست سال از من بزرگترین.

امگا از درون قیلی ویلی قلبش رو احساس میکرد اما نباید به سرعت به آلفا می‌باخت.


- چهارده سال جانگ، چهارده سال.

تهیونگ تشر زد و به گونه های سرخ شده جفتش خیره شد یعنی از این موضوع راضی بود. با حرف دوباره جونگ‌کوک وجودش یخ بست:


- چرا باید جفت من به پیرمرد پلاسیده باشه.

روی بد‌ذات جونگ‌کوک به کار افتاده بود. دلش آزار و اذیت این آلفای سی و یک ساله رو میخواست که نزدیک به یک ماه از پیوندشون خبردار شده بود اما سکوت کرده بود.

تهیونگ سنگین نگاهش کرد و هر دو دستش رو از دو طرف امگای روی میز کارش گذاشت، فاصله‌‌ بینشون رو پر کرد. سرش رو نزدیک امگای شکلاتی کرد. پر حرارت غرید:


- بابات پیره بچه.

جونگ‌کوک اخم کرد نه از بابت تیکه اول حرف آلفا بلکه دوم امگای شکلاتی بچه نبود. نِق زد:


- من بچه نیستم.

تهیونگ‌ با چشم‌ اعضای چهره جونگ‌کوک رو از نظر گذروند «امگای بوسیدنی من» کنج لبش بالا رفت و زیر لب جواب داد:


- بچه‌ای جونگ‌کوک، اگه بچه نبودی زودتر از اینا بهت میگفتم جفتیم.

با صدای زنگ هر دو به خودشون اومدن. تهیونگ به امگایی که بین دست‌هاش قفل شده بود نگاه کرد. جونگ‌کوک علاقه‌ای به کلاس در نداشت، پیچوندن ادبیات کره‌ای زیادی هم سخت نبود. امان از آلفایی که به نظر خیلی سختگیر میومد.

دست‌هایش رو از دو طرف امگا برداشت و با عقب رفتن فاصله بینشون رو زیاد کرد .سرسنگین خطاب به امگا لب زد:


- بهتره بری سر کلاست.

امگای شکلاتی اخمی از این فاصله روی صورتش نشوند«از من خوشش نمیاد، منو به عنوان امگاش قبول نداره» دندون‌هاش رو روی هم فشرد. «چگونه یک آلفا را رام کنیم.»


•••


روی تاب پارک نزدیک مدرسه نشسته بود. با نوک کفشش مشغول کشیدن خط‌های نامفهومی روی خاک بود. ذهنش لا‌به لای حرف‌های آلفای قهوه گم شده بود «من هیچ اشکالی توی این رابطه نمیبینم مشکل اون چیه؟ حتما زیادی بچم.»

با جسم سردی که روی گردنش قرار گرفت. موش‌های تنش سیخ شد ولرزی کرد. اخمو گردنش رو کج کرد. نگاهش رو از شیرموز خُنک به چهره سوهو کشوند و بطری رو داخل دستش گرفت و گرفته ‌و بی‌حال تشر زد:

𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌Where stories live. Discover now