❌ویرایش شده، پیشنهاد میکنم دوباره خونده شه❌
پارت آخر: اتاق فرار
*سوپرایز*
صدای بلند بوسشون کل فضای دفتر تهیونگ رو گرفته بود. اصلا خوب نبود! اگه کسی میفهمید دبیر جدی فیزیکشون داخل اتاق مشغول چه کاری بود قطعا بیبرو و برگرد تعلیق میشد. ولی امان از دلبر کوچکی که بین دستهای تهیونگ بود؛ امان!
- ته..یو..- هیس، ساکت باش!
تهیونگ عصبی غرید و مک محکمتری به لب پایینی جونگکوک زد. جونگ کوک از شدت کم شدن اکسیژن به سختی سرش رو تکون داد و نفس بلندی کشید. چشمهاش رو گرد کرد و به تهیونگی که میخواست بوسه رو از سر بگیره خیره شد. به سرعت هر دو دستش رو روی لب غنچه شده تهیونگ گذاشت و ترسیده نالید:
- تهیونگ ما هنوز تو مدرسهایم.آلفای قهوه کمر جونگکوک رو بین دستهاش فشرد و با صدای بمی زیر لب گفت:
- وقتی سر کلاس نودتو برام میفرستی همین میشه.دست های جونگکوک رو کنار زد و دوباره بوسه فرانسویش رو شروع کرد. ناله خیس شکلاتش باعث میشد فراموش کنه داخل مدرسه هستن و بخواد همین لحظه، همونجا لختش کنه. با احساس رایحه ناآشنایی که به سمت دفترش میومد از جونگکوک فاصله گرفت و شتی زیر لب نالید. جونگکوک که از فاصله گرفتن تهیونگ تعجب کرده بود پرسید:
- چی؟ چی شده؟!- لباشو نگاه، میگی چی شده؟! یکی داره میاد.
شامه آلفا واقعا قوی بود جونگکوک نگاهی به فضای اتاق انداخت و سریع زیر میز قایم شد. تهیونگ هم ادکلن قهوهاش رو داخل فضای اتاق زد. به این فکر کرد این چندمین بار داخل این ماهه که جونگکوک مجبوره داخل دفترش قایم بشه؛ پنجم..نه قطعا بیشتره.با صدای در کراواتش رو صاف کرد و به جلو قدم برداشت. در رو باز کرد. دبیر هان بود، دیدن خانم هان کافی بود تا آلفای قهوه از ته دل آهی بکشه. جونگکوک زیادی نسبت به این زن حساس شده بود.
خانم هان نگاه خریدارانه به آلفای قهوه زد و لبخندش رو پررنگ تر کرد:
- سلام آقای کیم، خسته نباشین من مزاحم شدم برا پرینت گرفتن برگه های امتحان متاسفم پرینتر دفتر خراب شده.- اوه البته میتونین استفاده کنین منم باید امتحانات بچهها رو تصحیح کنم.
گفت و پشت میزش نشست نگاه کوتاه و اجمالی به کفش های آلاستار جونگکوک انداخت و آروم مشغول تصحیح کردن برگهها شد.
خانوم هان رایحه کمی از شکلات رو داخل اتاق حس کرد و با همون لبخند کذایی پرسید:
- از شکلات خوشتون میاد آقای کیم؟!جونگکوک سرش رو به قسمت داخلی میز تکیه داد. از سوال خانم هان چشمی توی کاسه چرخوند «زنیکه فضول» هر هفت باری که داخل دفتر تهیونگ بود خانم هان بین حال و هولشون پریده بود.
- بله.
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...