❌ویرایش شده، پیشنهاد میکنم دوباره خونده شه❌
پارت چهارم: تست سختچند روزی از قرار نصفه و نیمشون گذشته بود و تهیونگ به نوعی گفته بود جونگکوک باید وقت بیشتری روی فکر کردن راجب پیوندشون داشته باشه. اما الان افکار اون امگای منحرف پر شده بود از فانتزی های ددیکینگ.
- تو هم فکر میکنی به هم میان؟!
- حالا نه به باره نه به داره.
ختر امگا به دوستش میگه و جونگکوک ناخواسته حرفهاشون رو گوش میده با حرف بعدی اون امگا عصبی دندونهاش رو به هم فشار میده:
- هم دبیر کیم مجرده هم دبیر هان خیلی هم به همدیگه میان.- ولی دبیر کیم یکی دیگه رو دوست داره.
جونگکوک که نتونسته بود خودش رو کنترل کنه غرید و از داخل دهن لپش رو گاز گرفت. «فاک چه گوهی خوردم» دختر امگا با چشمهای گرد سرش رو میچرخونه و لبش رو با تمسخر کج میکنه:
-جونگکوک این بحثها بهت نمیاد با همون گروه گنگسترت مشغول باش ارازل اوباش.
- تو بهتره جفت مردم رو با یه نفر دیگه شیپ نکنی.
جونگوکوک از روی صندلی بلند شد و حین اینکه پس کلهای به دخترک میزد جوابش رو داد «من باسن اون جندهای که به آلفام چشم داشته باشه رو مورد عنایت قرار میدم»بیتوجه به جیغ جیغهای دختر از کلاس خارج میشه و به سمت اتاق آلفاش قدم برمیداره. کوبش شدید قلبش رو میشنید با رسیدن به دفتر دبیر کیم، اخمآلود به صحنه رو به روش نگاه میکنه، دبیر هان جلوی دفتر ایستاده بود با آلفای اون حرف میزد.
لبخند عصبی زد و به طور ناگهانی حرف دو نفر رو توی راهرو رو شنید:
- فاک خیلی کاپل جذابین.«اصلا اینطور نیست» داخل ذهنش گفت و به ادا و اطوار های آلفای مونث نگاه کرد با دیدن پیچیدن یک دسته مو بین انگشتش لبش رو با چندش کج کرد و انگشتهاش رو به کف دستش فشار داد. «بِچ ترشیده به آلفای من چشم داری، من برات دارم»
آره آلفا کیم فقط و فقط متعلق به اون بود. پشت دیوار به رفتن اون زنیکه خیره شد. با رفتنش دوباره به تهیونگ نگاه کرد. مرد بزرگتر نماد مجسمه های یونانی بود آخه یه نفر چقدر میتونه جذاب باشه. چرا داره میاد جلو...با جلو اومدن تهیونگ، امگای کوچولو با چهرهای سرخ شده پشت دیوار قایم شد.
چند ثانیه داخل سکوت گذشت تا اینکه صدای بم و خشدار مرد قلبش رو لرزوند:
- بیا بیرون.با اون بود نه بابا اون کاملا استتار کرده بود. مرد بزرگتر به سختی جلوی کش اومدن لبهاش رو گرفت و با همون لحن جدی و مختص به شغلش ادامه داد:
- بیا بیرون من رایحتو از ده دقیقه پیش حس کردم.
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...