❌ویرایش شده، پیشنهاد میکنم دوباره خونده شه❌
پارت هشتم: تنبیه و تشویق
با قدم هایی محکم و استوار از سالن امتحانات خارج شد مثل یک زندانی آزاد شده دستهایش رو به دو طرف باز کرد نگاهی به سهنا و سوهو که روی پلههای راهپله نشسته بودن انداخت و داد کشید:
-تموم شد، امتحانا تموم شد.-یواش پسرم، یواش.
مرد معاون با چشمغرهای به امگای شکلاتی تشر زد و در ادامه به تمام دانشآموز هایی که داخل راهپله جمع شده بودن فریاد کشید:
-کنفرانسه؟! زود برید پایین.جونگکوک چشمی چرخوند و همراه دوستهاش به سمت محوطه قدم برداشت. چهار ماهی از نامزدی پنهانیش با دبیر سکسی و معروف مدرسه میگذشت اوایل از شایعه های نامزدی تهیونگ و دبیر هان خیلی عصبی میشد و به همه پرخاش میکرد اما از وقتی که تهیونگ حلقهای داخل دستش انداخت خیالش راحت شد و دیگه شایعهای در این مورد نشنید. امتحانات نهایی بعد از برنامه فشرده تهیونگ به خوبی تموم شد البته اگه خودش مراقب امتحانی نمیشد...
سهنا دمی از هوا کشید و با به یادآوردن چیزی گفت:
-یکی از سال دومیها پیام فرستاده بچهها هر سال بعد از امتحانات نهایی، داخل یکی از خونه سالسومیها پارتی میگیرن. ما هم دعوتیم.نیش جونگکوک باز شد و به سرعت جواب داد:
-ایول منکه حتما میام.ولی اصلا فکرشو هم نمیکرد که آلفای قهوه موقع نهار بگه:
-نه!چشمهاش گرد شد و کف هر دو دستش رو روی میز نهارخوری گذاشت بیتوجه به چشمهای گرد شده پدر و مادرش پرسید:
-چی؟ چرا؟تهیونگ چاپستیکش رو تکون داد و مقداری از غذا رو داخل دهنش گذاشت و بعد از قورت دادن لقمه با جدیت به امگای شکلاتی نگاه کرد در حالی ابروش رو بالا میانداخت گفت:
-چون مدیر خبری از مهمونی و جشن پایان سال به من نداده! و من نسبت به اون مهمونی احساس خوبی ندارم.به نوعی منظورش رو رسونده بود که دوست ندارن اینجا حرف بزنن ولی خوب جونگکوک لجباز بود.
یونگی بدون دخالت بین حرفهای پسرش و جفتش مشغول خوردن غذاش بود اما از ته قلب برای آلفا لایک های فراوانی نشون داد مگر اینکه تهیونگ پسر شر و شیطونش رو رام کنه.
جونگکوک چنگالش رو پایین آورد. با لب و لوچهای آویزون به آلفا نگاهی گربهوار کرد و زیر لب نالید:
-چه ربطی داره؟!تهیونگ بدون اینکه نگاهی به جفت لوس و حقه بازش بندازه مشغول خوردن جاجانگمیون شد و بعد با چشمهایی ستارهای سرش رو بالا گرفت و به هیونگش نگاه کرد ذوق زده گفت:
-هیونگ، واقعا خوشمزهاس!
ESTÁS LEYENDO
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfic[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...