7/¹: Oppa secret

9K 1.1K 158
                                    

ویرایش شده، پیشنهاد میکنم دوباره خونده شه
پارت هفتم: راز اوپا


- پاپا!


جویون در حالی که انگشت‌های لاک خورده‌اش رو داخل هوا نگه می‌داشت تا خشک بشه داد کشید. اما یونگی به قدری درگیر بود که صدای دخترک رو نشنید. در حالی که برای مهمونی خانوادگی غذا های زیادی درست کرده بود به همسرش پیام داد تا نوشیدنی بگیره.

جویون فوت کوتاهی روی ناخن‌هاش و دوباره داد کشید:


- پاپا!

- الان نه جویونا!


یونگی زمزمه کرد و زیر گاز رو کم کرد. از آشپزخونه خارج شد تا دوش بگیره و بوی غذا رو از بدنش پاک کنه اما با حرف دخترش کنار جزیره آشپزخونه خشک شد.


- مگه نگفتی نباید از اون بوسا بکنیم؟!


و به لبش اشاره کرد. امگای بزرگسال ترسیده راه رفت رو برگشت و مقابل دخترش روی صندلی نشست با چشم‌هایی که نگرانی داخلش موج میزد گفت:


- چرا؟ جویونا کسی بوست کرده یا...


مکث کوتاهی کرد و دلش از ناراحتی اینکه ممکنه کسی از دخترش سواستفاده کنه ترکید‌.


- بهت..دست زده.


به سختی اون کلمات رو به زبون آورد ولی با تکون دادن سر جویون به معنای نفس راحتی سر داد. اخمی کرد و با دست چتری‌های دخترش رو نوازش کرد مشکوکانه پرسید:


- پس چرا میپرسی؟ کسی خواسته بوست کنه!


جویون باز هم سرش رو به معنای نه تکون داد و با آب و تاب شروع به تعریف تمام چیزی که دیده بود کرد:


- من نه، اوپا و اون آقاهه که معلمش بود دیشب همدیگه رو بوس میکردن! از اون بوسا که آنا و کریستوفر رفتن ولی تو سریع کارتونمو قطع کردی و گفتی این چیزا زشته ببینی!


دخترک امگا هنوز حرف میزد اما مغز یونگی تماما از جمله اولش پر شده بود. بدنش داغ داغ شده بود و مغزش سوت میکشید. اون مردک...اون آلفا جای دونسنگ خودش و همسرش بود چطور تونسته بود به پسرش نزدیک بشه. عصبی به جویون تشر زد:


- خیلی خوب دیگه راجبش حرف نزن.


از جاش بلند شد و با چهره‌ای رنگ پریده به سمت اتاقش رفت تا دوش بگیره. طول تمام مهمونی فقط به یک چیز فکر میکرد رابطه پسر هفده‌ساله‌اش با مردی که تقریبا همسن و سال خودشه. بعد از تموم شدن مهمونی.


به سمت اتاقش رفت و بین راه با نگرانی به اتاق پسرش خیره شد و با لب‌هایی که گاز گرفت بود گوشش رو به در اتاقش چسبوند تا شاید چیزی بشنوه.

𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌Where stories live. Discover now