وقتی برگشتم پلیس چیز مهمی نگفت. یه جوری رفتار کرد که انگار ندیده که دو نفر رو جلوش تبدیل به استیک کردم. حرارت توی خونه بهم حس زنده بودن میده. سر انگشتهام یخ زدن. روی زانو جلوی شومینه نشستم و دستم رو طرف آتیش گرفتم.
دو تا لیوان نوشیدنی درست کرده. قبلش نبود. یعنی ممکنه توش چیزی ریخته باشه؟ اون دید که من دو نفر که دنبالش میگشتن رو کتک زدم. لیوان رو به سمت دهنم نزدیک کردم. یه جرعه نوشیدم. جلوی خودم رو گرفتم که سرفه نکنم. خدای من این چه فاجعهایه؟ میتونم بالا بیارم. بیماری واقعا حس چاشییش رو نابود کرده.
مهم نیست چی ریخته مهم اینه هر چی بوده مدتها از تاریخ انقضاش گذشته. پلیس اگه میخواست منو مسموم کنه نباید یه چیز قابل خوردن میریخت؟ حتی اگه بیهوشی رو از جیب خودم برمیداشت و منو بین بازوهاش اسیر میکرد و بهم میخوروند راضیتر بودم.
عضلات شکمش، حتی با وجود یه کبودی سکسی و تحریککنندهن. کنجکاوم بازوها و ترقوهش رو ببینم و بفهمم اینکه توی تخت دستهاش رو دورت حلقه کرده باشه چه حسی داره.
بدون اینکه کیدو صدام کنه گفت زمین سرده بغلش روی صندلی بشینم. بدون اینکه حرفی از دهنم در بیاد آهی کشیدم. اگه مسیح همهی آرزوهام رو به این سرعت برآورده میکرد الان اینجا نبودم. ظرف غذا و لیوان پر از مایع بدتر از استفراغ رو برداشتم و با خودم بلند کردم.
پشت صندلی چرخیدم و بیشتر محتویات لیوان رو توی جعبهی پر از خرت و پرت نزدیک شومینه خالی کردم. حداقل مجبور نیستم اینو بخورم. بین پاهاش نشستم. حتی با اینکه حرارتی ازش بلند نمیشه گرمای بدنش از آتیش بهتره.
داره ازم سوالای متفرقه دربارهی زندگیم میپرسه و من جواب بیشترشون رو با خالیبندی الهام گرفته شده از واقعیت دادم. نمیدونم الان هیجده سالهها این شکلی حرف میزنن یا نه. امیدوارم بیشتر دروغهام رو حداقل تا وقتی یه بار باهاش بخوابم یادم بمونه و کاری نکنم قبل از اون از دستم فرار کنه.
فقط یه چیزی رو کامل راست گفتم و اونم علاقهم به مزرعه اس. از کاشتن گیاههای خوراکی خوشم میآد. حتی پروسهی رشد دادن ماریجوانا هم لذتبخش بود.
ماشین جونگین زودتر از چیزی که انتظار داشتم رسید. عجیبه که تو این یخبندون تونسته به این سرعت بیاد. همیشه بهش میگم آرومتر رانندگی کنه ولی هیچ وقت گوش نمیده.
ماسک زده و حسابی خودش رو پوشونده. سهون باید سر پوشیدن این لباسهای گرم مجبورش کرده باشه. اون عاشق اینه لبهاش تو هوای سرد خشک بشن تا بتونه پوستشون رو راحت بکنه. تاریکی نمیذاره واضح ببینمش.یه جوری حرف میزنه؛ فکر کنم سرما خورده.
بالاخره این جونگین عوضی هم سرما خورد. اون پسرِ طلسمشده، هیچ وقت مریض نمیشه. سیستم ایمنی بدنش آپدیته اون وقت مال من هنوز ورژن دوهزار و شش رو لود نکرده. هوف... امشب از اون موقعهاست که ترجیح میده توی خونه بمونه و الان که بیرونه کلافه و بهانهگیر شده. حرفش رو میفهمم ولی میخوام که پلیس رو با خودم ببرم.
ESTÁS LEYENDO
The Daed & The Lyving
Fanfic"آدم غیرقابل اعتماد از روی قصد دروغ میگه و فریب میده، هدف داره. بهم گفت چانیول مرده. حالا، دوباره متن رو بخون." "شغلش جمع کردن جسد از توی شهر بود. ده سال پیش، شیوع یه بیماری لاعلاج همهی دنیا رو بردهی خودش کرد و با وجود آمار تلفات بالا هیچ دکتری...