↳ Chap2 • ༉‧₊

839 141 51
                                    

-:خب مثل اینکه آشنا شدید بریم واسه قرارداد؟!؟؟!

جیمین مردد بهش خیره شد : می تونم بیشتر فکر کنم!؟!؟!؟

خنده جه کیونگ تو یه ثانیه ماسید: فکر..فکر چرا اخه پسر خوب همه چیز اوکیه دیگه فک کردن نداره که.....اصلا من که کپی شو واست فرستاده بودم خوندی دیگه....خودت گفتی اوکی....

کلافه پوفی کشید از گوشه چشم با خشم به یونگی که به کیسه بوکس خیره شده بود نگا کرد.....مرتیکه وحشی دیوونه مثل همیشه داشت گند میزد به زحماتش....

جیمین نفس عمیقی کشید نباید ردش می کرد نمیتونست ردش کنه.....
با حقوق یه سالش می تونست یه خونه نقلی اجازه کنه و با بچه هاش توش زندگی کنن.....دیگه لازم نبود پیش پدر مادرش بمونن.....فکر به این اتفاق باعث شد ترسشو کنار بزاره:الان باید امضا کنم!؟!؟

جه کیونگ به زور هیجان شو کنترل کرد : بله بله.....
_ خیلی خب پس....
دستشو سمت در گرفت : بریم؟!؟؟!

جه کیونگ با قدمای بلند سمتش رفت : بله بریم.....
بیرون رفت جیمین با آرامش دروغی که تو این سالا خوب یاد گرفته بود چرخید سمت یونگی:از دیدنتون خوشحال شدم امیدوارم بتونم.....

مشت محکم یونگی که به کیسه بوکس خورد زبونشو بند آورد...میتونست بگه بعدا حرف میزنیم یا همچین چیزی...چرا یهو اینجوری کرد...جیمین شوکه چرخید و با سرعت بیرون رفت.....صدای عصبی مربیاشو شنید و قدماشو بلندتر کرد......

خیره به قرارداد خودکارو بین انگشتاش چرخوند....جه کیونگ با استرس بهش خیره شده بود.

می دونست کنار اومدن با یونگی سخته ولی فقط به یه ادم صبوری نیاز داشتن.....وقتی جونگکوک گفت همیچن دوستی داره رو هوا زدش.....
البته بماند که خود جونگکوکم نمیدونه یونگی چقد ترسناکه فقط یسری چیزارو از جه کیونگ شنیده و بس.....

واسش مهم نبود مدرک داره یا نه...
همین که می تونه تو کشورای مختلف حرف زدن و رزرو و بقیه کاراشونو هندل کنه عالیه......
خیلیارو دیده بود که با مدرک دکترا وسط کشورغریب دست شونو گذاشته بودن تو پوست گردو.....
بماند که از دست یونگی به زور نجات شون داده بود.....
یه حسی بهش می گفت این پسر دقیقا کسی که نیاز دارن....

جیمین بلاخره تردید و کنار گذاشت و امضا کرد.....
هرچقدم سخت باشه باید اول از همه به دوقلوهاش فکر کنه.....
کم کم داشتن بزرگ می شدن نمی خواست بیشتر از این حرفای اشتباه پدرش روشون تاثیر بزاره.....
باید سریع تر جاشونو عوض می کردن.....
الان شش سالن....می تونه تا سال بعد یه خونه جدا اجازه کنه.....بعدشم که بچه ها میرن مدرسه یه کار نیمه وقت پیدا می کنه.....
مثل اینکه بلاخره بخت داشت باهاش یار میشد.....قرارداد به جه کیونگ داد و دوباره رو مبل نشست : از کی باید شروع کنم.!؟؟!

𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮Where stories live. Discover now