↳ Chap28 • ༉‧₊

839 169 94
                                    

یونگی تکون نخورد بجاش جه کیونگ خودشو جلو کشید :
ممنون....

مجبور شد دوتا قرص بیشتر بهش بده واسه همینم خیلی آروم شده بود بعد از یه دقیقه بلند شد شونه های یونگی گرفت
: دراز بکش

بی حرف و مقاومت رو مبل دراز کشید کتشو از رو صندلی برداشت و کشید روش
پایین مبل رو یه زانوش نشست
: صبح که بیدار شید دوتایی حرف میزنید.... الان بخواب.... خسته شدی...بهش نیاز داری

یونگی آروم چشماشو بست مغزش خالی شده بود هر بار قرصارو می خورد اینجوری میشد؟!؟

نتونست بیشتر از این فکر کنه پلکاش روهم افتادن و خوابش برد....
جه کیونگ با زور بلند شد سمت جیمین رفت پتورو تا شونه هاش بالا کشید : کم مونده بود بدبخت مون کنی...

نفسشو بیرون داد در اتاقو بست و دوباره رو صندلی نشست گردنش درد می کرد...
هر وقت بد خواب می شد میگرنش خودنمایی میکرد و پدرشو درمیاورد....
پرستاری قبلی داشت نزدیکش می شد خودشو جلو کشید : ببخشید....

پرستار شوکه با چشمای براق کنارش وایساد : جانم بفرمایید...

جه کیونگ مصنوعی خندید : میشه یه قرص بهم بدید میگرن دارم...
پرستار : بله چشم الان میارم خدمتتون....

چند دقیقه بعد همراه اب و قرص برگشت جه کیونگ با تشکر گرفت و خورد چشماشو بست و سرشو به دیوار تکیه داد
: تخت خالی داریم اگه می خواید؟؟!

اخم کم رنگی میون ابروهاش نشست : لازم نیست تخت واسه بیماراست....تو بیمارستان دولتی تخت خالی بدید دست همراه بیمار خود بیمارا رو زمین می مونن...

پرستار خجالت زده سرشو پایین انداخت بدون اینکه حرف اضافه ای بزنه ازش دور شد...
دوباره سرشو به دیوار تکیه داد

پلکاش سنگین شده بودن ولی نمی تونست بخوابه خودشم بدتر از یونگی قرصی شده بود تو این یه روز به اندازه چند سال فشار عصبی بهش وارد شده
بود....

دم دمای صبح بود که خوابش برد... خوابی که زیاد طول نکشید
_ نمی تونید برید داخل...

صدای بلند مردی که جلوی در وایساده بود جه کیونگو پروند.....
کلافه و عصبی نشست چشمای خمارش میخ زن بی رنگو رو شدن
: با کی کار داری خانوم؟!؟
: اومدم پسرمو ببینم....

ابروهای جه کیونگ بالا پریدن نگاهش به ساعت رو دیوار افتاد نزدیک یازده بود حتما تا الان جفت شون بیدار شدن....
_ امروز نمیشه لطفا برید... هر وقت بردیمش خونه می تونید بیاید عیادتش...

زن با نفرت نگاهشو سمت جه کیونگ چرخوند
: نیومدم عیادتش....اومدم باهاش حرف بزنم بگید اجازه بدن برم داخل اصلا شماها کی هستید؟؟!؟ از کی تا حالا پسر من با این همه آدم در ارتباطه ها؟؟!

𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮Where stories live. Discover now