↳ Chap6 • ༉‧₊

760 165 110
                                    

وانمود کرد چیزی نشده قلوپی از چایی خوش طعمی که جه کیونگ اورده بود خورد

: دوس نداری تو تبلیغا لخت شم؟!؟؟!

جیمین اب دهنشو قورت داد نباید نسنجیده حرف میزد

: بحث خوش اومدن من نیست....فقط حس می کنم این کار بیشتر بهتون میاد....جدی و خاصه.... از همه مهم تر پر هزینس....بهتره همچین تبلیغاییو قبول کنید.....


یونگی سرشو چرخوند و به جه کیونگ خیره شد....

_ چیه؟!؟!؟ چرا منو نگا می کنی...واسه همین گفتم مدیر برنامه بگیریم دیگه اون تبلیغا با سلیقه من جورن بعدم که می خواستی منو بخوری گفتم خودت انتخاب کن دیگه...اون یدونه ام از زیر دستم در رفت شرمنده....


جیمین : دبی!؟؟!؟

جه کیونگ : اره اگه قبولش کنیم دو سه ماه دیگه میریم واسه ضبطش....تو این مدتم دوتا تبلیغ بیشتر نمی تونیم بگیریم چندتا مسابقه داره باید واسه اونا آماده شیم.....


_ اره تایماشونو یادداشت کردم....

یونگی بلاخره بین ده تا پوشه اونی که جیمین گفته بودو انتخاب کرد : این خوبه.....واسه این چند ماهم اون دوتارو بزار....نمی خوام تا اون موقع زیاد دورم شلوغ شه....


جه کیونگ : اوکی پس من میرم قرار ملاقاتو اوکی کنم....

با قدمای اروم ازشون دور شد.....


جیمین : پشتتون بهتره؟!؟؟! دیگه درد نداره؟؟!؟

_ از اولم نداشت...

چشماشو چرخوند...

یه دنده لجباز.....

: کبودیش کلا رفت.!؟؟!

_ اره.... درضمن لازم نیست علاوه بر کارایی که باید کار اضافه ای انجام بدی....

: پس دیگه غذا درست نکنم.!؟!؟

با زور خباثت تو صداشو مخفی کرد می دونست خیلی خوشش اومده.....


یونگی سیبک گلوش تکون خورد : نمیدونم...هرجور خودت راحتی اگه سختته نکن....


جیمین دست به سینه بهش خیره شد : نیست....اگه سختم بود از اولم همچین کاری نمی کردم....اینجوری واسه خودمم بهتره خوشم نمیاد همش غذای بیرون بخورم.....


یونگی سرشو تکون داد و نفس راحتی کشید....حقیقتا اصلا دلش نمی خواست اون غذاهای خوشمزه رو از دست بده آدمی که میتونه جاپچائه رو انقد خوب درست

کنه حتما بقیه غذاهارو بهشتی درست می کنه.....باید بهش می گفت بیبیمباپ درست کنه.!؟!؟ نه نمیتونست خودشو کوچیک کنه....به جه کیونگ می گفت از طرف خودش بگه اینجوری خیلی بهتره....اون از خودشم شکمو تره حتما پیشنهادشو رو هوا میزنه......


𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮Where stories live. Discover now