مدیر بیمارستان با استرس گوشه ناخنش رو به دندون گرفته بود : همچین چیزی امکان نداره....ممکن نیست همچین اتفاقی تو بیمارستان ما افتاده باشه....شما شخص نامدار و با اعتباری هستید آقا....خیلی برای من قابل احترامید ولی اجازه نمیدم به واسطه شهرتی که دارید اسمو رسم بیمارستان منو نابود کنیدفهمیدید؟!؟؟
یونگی بی حرف به کیم خیره شد....
وکیل خبره و زیرکی بود از رو حالت چهره و واکنش بقیه می تونست راست و دروغ شون رو تشخیص بده....
واسه همینم استخدامش کرده بود با لبخندی پرونده رو روی میز گذاشت
: آقای جونگی.... متولد سئول....قبل به دنیا اومدن پسری که راجب بهتون گفتم
رو به ورشکستگی بودید ولی بعدش....یهو همه چی تغییر کرد بیمارستان شون وسایل خاص و خیلی خوبی اورد....بهترین دکترای کشور واسه کار تو اینجا اومدن حتی یه بودجه کلی بزرگ بهتون داده شد....واسم سواله یهو از کجا این همه پول بهتون رسیده؟!؟؟!جونگی با عصبانیت دستاشو رو میز کوبید : فک کردی کی هستی که راجب زندگی من تحقیق میکنی ها!؟؟میدم جفتتونو بکنن تو گونی پدرتونو درمیارم....
کیم سونهو با آرامش عینکش رو بالا زد
: بهتره مواظب رفتارتون باشید ما قصد نداریم این موضوع رو رسانه ای کنیم....فقط می خوایم خانواده این پسر رو پیدا کنیم همینو بس....اگه یه درصد بدون جواب گرفتن از اینجا بیرون بریم داستانو به روزنامه نگارها گزارش میدیم....اعلامیه میزنیم دنبال خانواده شیم و یه جایزه بزرگ واسش میزاریم اینجوری کل میوفتن دنبال اطلاعاتش....خیلی زود میفهمن تو این بیمارستان به دنیا اومده....میدونی که مردم این روزا واسه پول هرکاری میکنن..... هرکاری...جونگی با رنگی که شبیه گچ دیوار شده بود بهشون خیره شد یونگی تو سکوت حرکاتشو زیر نظر داشت.....مشخص بود داره یچیو مخفی می کنه....
_ من.....من اون پولارو به ارث بردم....کیم سونهو : تا جایی که خبر دارم پدر مادر خودتون و همسرتون زنده ان....پدر بزرگ مادر بزرگ ثروتمندی هم نداشتید درواقع قبل اون اتفاق شما تنها شخصی بودید که وضعیت مالی خوبی داشت و رو به پیشرفت بود تا اینکه یهو سقوط کردید و ورشکسته شدید....شما هیچ شخص ثروتمندی رو اطراف تون نداشتید جونگی شی اگه قرار باش از طریق زور اون اطلاعاتو ازتون بگیرم خیلی راحت انجامش میدم پس به نفع خودتونه که باهامون همکاری کنید....در غیر این صورت بیمارستان پروانه پزشکی و همه ثروتی که دارید رو از دست می دید.....شما که نمی خواید این اتفاق بیوفته مگه نه؟!؟؟!
جونگی با شونه های افتاده سرشو تکون داد : نمیتونم بگم....نمی تونم همچین کاری کنم..... اگه بفهمن بهتون چیزی گفتن میکشنم....
یونگی با اخم خودشو جلو کشید : یه اسم میخوام.... همین....
_ نمی تونم توروخدا بهم رحم کنید من....من نمیخواستم همچین کار یکنم مجبور شدم....مجبورم کردن گفتن اگه حرفی بزنم هم منو هم خانواده مو هم اون نوزادو می کشن....قرار شد در عوض جون مون و گرفتن اون پولا سکوت کنم....التماس می کنم منو با اونا در نندازید التماس تون می کنم.....
YOU ARE READING
𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮
Fanfiction⇢ɴᴀᴍᴇ : ایلانگا ⇢ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : #Yoonmin ⇢ɢᴇɴʀᴇ : romance , comedy , Mprege, sports, Angst -چرا خشونتم رو فروکش میکنی پارک جیمین؟ -شاید چون میخام منو دوقلوهامو نجات بدی مین یونگی! Top1:BTS🎖 TOP1: SUGA🎖 Top16:Bangtan 🎖