↳ Chap43 • ༉‧₊

493 134 90
                                    

دکتر پرونده رو سمت شون گرفت
: الان دقیقا پنج ماه شه....چهارماه دیگه به دنیا میاد تا اینجا که مشکلی نداشته بدن مادر هم پاک شده البته باید تا به دنیا اومدن بچه صبر کنیم بعد آزمایش می تونم جواب قطعی راجب اعتیاد بهتون بدم حقیقتش این اولین باره که با همچین چیزی رو به رو می شم واسه همینم یکم سخته بخوام دقیق نظر بدم....

یونگی برگه هارو با دقت نگاه کرد
: جنسیتش چیه؟!
دکتر اروم خندید
_ فعلا مشخص نیست ینی تو ماه چهار و پنج مشخص میشه ولی بچه چرخیده از الان مشخصه خیلی لجبازه نمی خواد بدونن پسره یا پسر می خواد حسابی سورپرایز تون کنه

جه کیونگ با استرس معده شو چنگ زد
چیزی نمونده بود بالا بیاره

یونگی واکنششو دید ولی چیزی نگفت جه کیونگ بعد این همه ماه هنوزم با وجود بچه کنار نیومده بود جدیدا وقتی راجبش حرف میزدن حالت تهوع ام میگرفت

دکتر که رفت یونگی برگه هارو کوبید تو شکمش
_ حامله ای مگه اینجوری میکنی؟!؟

با درد نگاش کرد : نباید نگهش می داشتیم

اخم غلیظی بین ابروهاش نشست
: زر نزن دندوناتو خرد میکنما می خوای بچه خودتو بکشی؟؟!

عرق سردی رو پیشونیش نشست
_ نمی تونم یونگی... من.من نمی تونم اون بچه رو بزرگ کنم چی بگم بهش؟؟!بگم زن رفیق مو حامله کردم؟!؟

یونگی سعی کرد واکنشی به حرفش نشون نده
: اون کثافت زن من نیست چند بار دیگه بگم بره تو مخت ها؟!؟اگه عصبانیم بخاطر اون نیست بخاطر توعه چون هیچ وقت نخواستم آیندت به هرزه ای مثل اون گره بخوره البته قرارم نیست بخوره اگه بخاطر بچه نبود خیلی زودتر از این سر به نیستش می کردم تقصیر من شد ازش غافل شدم نفهمیدم چه نقشه ای واست چیده که اگه می دونستم گردنشو خرد می کردم نتونه همچین غلطی کنه
_ چیکار کنم؟؟!چجوری بزرگش کنم؟!؟چی بگم بهش؟!؟ بگم چرا مادر نداری؟!؟
: لازم نیست همون روز اول همه چیو بهش بگی وقتی بزرگ شد بهش میگی ادم درستی نبوده رفته پی کارش همینو بس....من خودم بدون مادر پدر بزرگ شدم تورو خودم بزرگ کردم بچه تم بزرگ می کنم فک کردی کار سختیه واسم؟!؟یه پوشک و شیر خشکه دیگه دوتایی ردیفش میکنیم تا اون موقع زندگیم با جیمین ثبات پیدا میکنه میتونه کمک کنه،تو یه فرصت مناسب همه چیو بهش میگم اونم دوتا بچه بزرگ کرده کمکت می کنه

جه کیونگ وحشت زده نگاش کرد : شوخی میکنی؟!؟چیو میخوای به جیمین بگی؟میخوای بگی زن داشتی؟! بگی من زنتو حامله کردم اره؟!؟

یونگی ضربه محکمی به میز کوبید
:  دِ بسه دیگه روانیم کردی انقد تکرارش نکن صدبار گفتم اون کثافت زن من نیست فک کردی فقط تو بودی؟!میدونی تا حالا از بغل چند نفرش جمعش کردم؟!؟اگه حسی بهش داشتم یا به عنوان زنم قبولش داشتم همون بار اول میکشتمش باید بری پیش مشاور جه کیونگ اینجوری نمی شه داری خودتو داغون می کنی...به روانشناسم زنگ میزنم فردا میری پیشش....

𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮Where stories live. Discover now