↳ Chap25 • ༉‧₊

744 155 195
                                    

سلام قشنگا!
لطفا یک دقیقه وقتتونو بهم بدید راجب پارت قبل،درسته ناراحت کننده اس و من خودمم ناراحتم....اما داستان یه داستانه اجتمائی بر اساس واقعیت هاست ممکنه توش بخندید،حرص بخورید یا حتی دلتون بگیره (نمیگم گریه کنید).
من خودم طرفدار رمان های هیجانی و تا حدی فانتزی ام که خیلی رموئت و ژولیت طور پیش میره ولی ایلانگا اینطور نیست.
درسته خیلیا دیروز راجب اتفاقی که برای جیمین داره میوفته ناراحتن و یجوری میخوان یونگی مثل سوپرمن از غیب بیاره بفهمه جیمین براش همچین پیامی اومده ولی همچین چیزی نیست همینطور جیمین...درسته خیلیامون اینجور مواقع میخوایم یکی و پیدا کنیم تا ازش کمک بگیرم ولی من به عنوان رایتر خودمو جای جیمین تصور میکنم وقتی ترس دارم کسی که دوسش دارم با دیدن این فیلم ازم بیزار بشه یا اینکه یه تصویر بد از خودم براش بسازم...پس باید جیمینی که تنها بوده و خودش تکیه گاه بچه هاشه رو درک کنیم!....
-(این حرفا فقط بخاطر مسیج ها کامنتایی که از دیروز داشتم میخوندم،درسته ناراحت کننده اس ولی این یه داستانه،اگه یه داستانه خیلی رمانتیک که هر لحظه اش ممکنه اب قندتون دستتون باشه لازم دارید پیشنهاد میکنم ادامه ندید....ایلانگا واقعیته...خنده داره...عصبانیت داره....ناراحتی داره....عشق و مهربونی داره و خیلی چیزای دیگه)
ببخشید وقتتونو گرفتم بریم سراغ داستان..
ــــــــــــــــــ

خیره به یونگیی که با قدرت به کیسه بوکس مشت می کوبید گفت : چرا انقد عصبانی؟؟!؟

جه کیونگ بدتر از اون با اخم گفت : جهنم که عصبانیه...مرتیکه سر خود برداشته واسه خودش رفته تو ترک....میگم چرا همش وسط روز قاطی می کنه میگه قرصامو نخوردم نگو خودش دکتر شده تجویز کرده تا هر وقت میتونه تحمل کنه نخوره....

جیمین با استرس گوشه ناخونشو به دندون گرفت :چی میشه اگه نخوره؟!؟؟

جه کیونگ با مکث نگاش کرد : اینی که الان می بینی اینجوری بی باک و بدون خستگی تمرین می کنه و هیچ درد کوفتیو حس نمی کنه نصف قرصاشو خورده.....اگه کامل نخوره دیوونه میشه جیمین....دست خودشم نیست اتفاقایی که قبلا واس افتاده همچین آدمی ازش ساخته.....

آخرین کلمه رو که گفت صدای لرزید مشخص بود با زور داره بغضشو قورت میده
: هر وقت به بلاهایی که سرش اومده فک می کنم دیوونه میشم ولی....ولی باید قرصاشو بخوره....وگرنه تبدیل به قاتل سریالی میشه....مغزش از کار میوفته و خشونت همه وجودشو میگیره.....

جیمین بهت زده بهش خیره شد : جه کیونگ فک نکنم دیگه در این حد باش....

تلخ خندید : هست جانم هست.... تو تا حالا اون روشو ندیدی....فک کردی دکترا همینجوری یهویی اومدن همچین قرصای سنگینی واسش تجویز کردن؟!؟!؟

گیج صاف نشست : چیکار کرده؟!؟؟!

جه کیونگ محکم صورتشو مالید : چیزی نیست که من بخوام بهت بگم اگه خودش صلاح بدونه یروز همه چیو بهت میگه.....فقط همینقدر بدون اگه یروز دیدی قرصاشو نخورده نمون....فرار کن چون...چون اون موقع اصلا چیزی به اسم
یونگی وجود نخواهد داشت.....خودشم نمیفهمه چیکار می کنه و این از همه
بدتره.....تبدیل به هیولایی میشه که نباید....

𝗶𝗹𝘂𝗻𝗴𝗮Where stories live. Discover now